در سال 1314هـ.ش وقایع بسیاری در گوشه و کنار جهان، اتفاق افتاد و در کشور ایران نیز در سایه ظلمت حکومت رضا خانی و در راستای مذهب زدایی آشکار، حرکت هایی صورت گرفت که تاریخ گوشه هایی از آن را در حافظه خود ثبت کرده است. از جمله اتفاقات تاریخ در این سال تغییر تاریخ رسمی کشور به هجری شمسی و ممنوعیت به کار بردن ماه های هجری قمری، اجباری شدن کلاه بین المللی (شاپو) و تغییر شکل لباس در قالب متحد الشکل کردن افراد، محدودیت برگزاری مجالس ترحیم در مساجد، و از همه مهمتر قیام خونین مسجد گوهرشاد در اعتراض به مسئله کشف حجاب را می توان بر شمرد. بر اهل بینش و خرد است که با کند و کاو دقیق، اتفاقات دوران گذشته را ریشه یابی و با چشمانی بیدار و دلی بیدارتر حوادث و وقایع زمان حال را- که در آن عبرت ها نهفته است- نظاره کنند. در همان دوران استبداد در یکی از محّلات جنوبی شهر تهران، نزدیکی های بازار، در خانواده ای متدیّن و مذهبی و از سلاله پاک رسول الله (ص)، در دامان مادری نیکوکار به نام قمر، قمری در آسمان وجود، درخشیدن آغازید تا با نور وجودش گرما بخش کانون گرم خانواده باشد، کودکی متولد شد تا با صدای گریه ولادتش، لبخند شادی بر لبان پدر و مادرش نقش بندد. نام این مولود فرخنده را اسدالله گذاشتند. وجه این انتخاب را می بایست در ضمیر نورانی پدر و مادری جستجو کرد که از محّبین خاندان عصمت و طهارت بودند و شاید این نامگذاری با زمان ولادت هم، بستگی داشته است. زیرا بسیاری از شیعیان پاکدل نسبت به رعایت نامگذاری فرزندان خود- اگر ولادت در ایام خاص باشد- اعتقادی راسخ دارند. پدرش، سیّد علی اکبر، هیزم فروش بود و تعداد فرزندان وی- یعنی چهار پسر و چهار دختر- بیانگر عائله مند بودن اوست. دوران کودکی سیّد، در محیط گرم خانواده سپری می شد تا اینکه به سن مدرسه رسید و بایستی برای آموختن آماده می شد، آموختن برای مبارزه ای طولانی و خستگی ناپذیر. سال1320 هـ. ش، سالی که شهریور آن خاطراتی تلخ در حافظه تاریخ ایران به یادگار نهاده است؛ به همراه پدر بزرگوار خویش در یکی از مدارس تهران ثبت نام شد.
انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمِّ استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الاّ تخافوا و لا تحزنوا و بشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون
![]()