والله، ما فقط به تو یكی گلوله برفی ننداختیم ....

این جواب مشترك بچه‌ها بود. یكی دو نفر كه كنارم بودند نیز پرتاب گلوله برفی به سوی مرا انكار كردند اما سینه‌ام همچنان درد می‌كرد و من تازه متوجه شدم چیزی گرم دارد به دستم می‌خورد. نگاه كردم و خون را دیدم كه از لای انگشت‌هایم بیرون می‌زد.یعنی چی؟!...

همه دور مرا گرفتند. كریم عظیمی و اكبر ترمان لباسم را بالا زدند و ازچیزی كه دیدیم، همه به خنده افتادیم. گلوله‌ای بعد از سوراخ كردن آنچه در جیبم داشتم، وارد سینه‌ام شده و همانجا نشسته بود!...»

نویسنده كتاب هنگام نگارش كتاب از روی نقشه‌های موجود به كلیات مناطق و عملیات‌ها آشنا می‌شد و سپس در نقشه‌ها و توضیحات ریزی كه از راوی در قبال سئوالاتش می‌گرفت، چنان توجیه می‌شد، گویی در آن زمان و زمین به سر می‌برد. همین هم دلیلی برای نگارش متنی جزئی‌نگر و دقیق از جنگ شد. او در همه شرایط دنبال كشف حالات و مسائل انسانی رزمندگان بود. در همین راستا بود كه اوراق درخشانی از احوال رزمندگان غواص كه در همه جنگ الگوی شجاعت و ایمان بودند، خلق شد. زندگی گروهی از زبده‌ترین نیروهای جنگ یعنی بچه‌های اطلاعات اگر برای مخاطب جوان نسل بعد از جنگ قابل تصور است، شاید به خاطر این است كه نویسنده كتاب هم نه تنها جنگ را ندیده بود بلكه صدها سئوال و انتقاد داشت كه جواب‌شان را یك یك می‌گرفت و می‌نوشت.

سپهری در فاصله سال‌های 75 تا 79 كه كتاب را می‌نوشت هیچ راهنمایی برای نگارش خاطرات یك رزمنده نداشت. به تنها چیزی كه فكر می‌كرد این بود كه آیا كلمه‌هایش و زبانی كه برای روایت برگزیده، این قدرت را دارند تا حق مطلب را ادا كنند و آیینه‌ای برابر آن روزها بگذارند؟ روزهای بسیار زیادی به طرح سئوالات و رسم نقشه و توضیح عكس و ... می‌گذشت. همسر و بچه‌های خردسال آقای رضایی آن ایام به حضور سپهری در خانه‌شان عادت كرده بودند. خوشبختانه مهدیقلی رضایی آن قدر ذهن آماده و حافظه قوی داشت كه خاطرات را با جزئیات دقیق و بیانی رسا توصیف نماید و سئوالی را بی‌جواب نگذارد. گاهی توصیف‌هایش شاعرانه هم می‌شد و همین دست نویسنده را در توصیف طبیعت و روحیات راوی در كتاب باز می‌گذاشت. سپهری همه اوراق دست‌نویس را در مراحل مختلف به دست راوی می‌رساند و تایید او را می‌گرفت تا ماحصل كار درست و كامل باشد. به این ترتیب یكی از بچه‌های اطلاعات جنگ كه «نگفتند بگید!» و «گفتند نگید!» شگرد ثابت‌شان بود، قسمت عمده‌ای از ناگفته‌ها را تا جایی كه می‌توانست بازگفت؛ تا پیام رشادت و مظلومیت دوستان شهیدش را به مقصد برساند. ‌