سال 73 بود كه ‌به اشارت‌های مربی مورد علاقه‌اش در كانون پرورش فكری، برای پیاده كردن چند نوار خاطره تمایل نشان داد. كاری كه فكر می‌كرد موقتی‌ست و به تجربه كردنش می‌ارزد. می‌شنید و جلوی هر خاطره‌ای كه از انقلاب اسلامی و جنگ می‌شنید یك علامت سئوال می‌گذاشت. او آنقدر سئوال داشت كه همان سال‌ها رشته فلسفه را برای تحصیل انتخاب كرد و آنقدر كلمه در دست و بالش پیدا می‌شد كه یك پیاده‌كننده نوار باقی نماند.

پیاده‌سازی كه تمام شد، سپهری متن‌های شسته و رفته‌ای تحویل داد، طوری كه مسئول وقت دفتر ادبیات و هنر مقاومت تبریز، سید قاسم ناظمی به خود او پیشنهاد نگارش «كتاب خاطرات مهدیقلی رضایی" را داد. او با شوقی غریب كار را پذیرفت. می‌خواست دنیای تازه‌ای را بشناسد. دانشجوی فلسفه، كار بزرگی را پذیرفته بود، اما هنوز شك و تردیدهایش در مورد چیزهایی كه شنیده بود، برطرف نشده بود. مدام فكر می‌كرد چطور چیزی را كه نه دیده و نه كاملا باور كرده، می‌تواند روی كاغذ بنشاند؟! چندین ماه گذشت. او بین كتاب‌های فلسفه و شعر، خاطرات جنگ یك بسیجی و سئوالاتش از دین و دنیا متحیر بود...

خانم سپهری با بسیج دانشگاه تبریز به اردوی از دانشگاه تا دانشگاه رفت. برخورد خوب مسئولان اردو كه خود از رزمندگان و فرماندهان بودند و به سئوالات او به دقت جواب می‌دادند، بكر بودن برخی مناطق و خاطرات و وصیتنامه شهید مهدی باكری او را به حال و هوای دیگری برده بود. اتفاق دیگری افتاد؛ در اردو دفتر خاطرات شهیدی به دستش رسید كه پازل خاطرات مهدیقلی رضایی را كامل‌تر كرد.

بهار 75 بعد از اردوی جنوب، نگارش كتاب را آغاز كرد. كتابی كه با همه وجود می‌خواست آن را كامل و زیبا بنویسد، این را حق شهدا می‌دانست. از آن جا بود كه همراهی‌اش با راوی خاطرات كه هنوز او را ندیده بود، آغاز شد. ماجرا از اعزام مخفیانه یك نوجوان تبریزی به جبهه آغاز می‌شود. بعد از حضور در عملیات فتح‌المبین و مسلم‌بن عقیل، مهدیقلی رضایی با یك اتفاق ساده وارد واحد اطلاعات لشكر 31 عاشورا می‌شود. از اینجاست‌ كه پرده از كار نیروهای اطلاعات در بخشی از جنگ كنار می‌رود و شرحی از شناسایی‌ها و جزییات نابی از عملیات‌های والفجر مقدماتی، بدر، والفجر 8، كربلای 4، كربلای 5، بیت المقدس 2 و 3 و مرصاد بر كاغذ می‌نشیند. كتاب از بیست و هفت فصل تشكیل می‌شود كه به ترتیب زمانی چیده شده‌اند. روایت از تبریز شروع می‌شود. قرار است نویسنده، حس و حال و دیده‌های كسی را به بند كلمات بكشد كه 70 ماه حضور در جبهه، جانباز هفتاد درصد است.