امام سجاد عليه السلام در جواب يزيد فرمود: «اى يزيد! به جاى شعرى كه خواندى، اين آيه را از قرآن بشنو كه خداوند مى‏فرمايد:

«ما اصابكم من مصيبة فى الارض و فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لايحب كل مختال فخور»; (30) «نرسد هيچ مصيبتى در زمين و نه در جان‏هاى شما مگر آن كه در لوح محفوظ است پيش از آن كه آن را پديد آريم. به درستى كه آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگين نشويد و به آنچه به شما داد شاد نشويد، خدا متكبران را دوست ندارد.»

يزيد كه منظور امام عليه السلام و پيام آيه را دريافته بود، به شدت خشمگين شد و در حالى كه با ريش خود بازى مى‏كرد، گفت: آيه ديگرى هم در قرآن هست كه سزاوار تو و پدر توست: «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»; (31) «هر مصيبتى كه به شما برسد، نتيجه دست‏آوردهاى خود شماست و خدا بسيارى را عفو مى‏كند.»

و سپس خطاب به على بن الحسين عليهما السلام گفت: على، پدرت، پيوند خويشاوندى را بريد و حق مرا نديده گرفت و بر سر قدرت با من به ستيز برخاست، خدا با وى آن كرد كه ديدى. (32)

امام سجاد عليه السلام مجددا آيه «ما اصابكم من مصيبة ...» را تلاوت كرد.

يزيد به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگويد و يزيد مجددا آيه‏اى را خواند كه قبلا متعرض آن شده بود.

يزيد انتظار داشت كه امام سجاد عليه السلام در برابر اهانت‏ها و كردار زشت او سكوت كند، ولى حضرت پيش رفت و در برابر يزيد ايستاد و فرمود:

«طمع نداشته باشيد كه ما را خوار كنيد و ما شما را گرامى بداريم. شما ما را اذيت كنيد و ما از اذيت‏شما دست‏برداريم. خدا مى‏داند ما شما را دوست نداريم و اگر شما ما را دوست نداريد، سرزنشتان نمى‏كنيم.» (33)

يزيد كه به بن‏بست رسيده بود، گفت: راست گفتى ليكن پدر و جد تو خواستند امير باشند. سپاس خدا را كه آنان را كشت و خونشان را ريخت. سپس سخن قبلى خود را تكرار كرد كه: على، پدرت، خويشاوندى را رعايت نكرد و حق مرا ناديده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان كرد كه ديدى.

على بن الحسين عليهما السلام فرمود: «اى پسر معاويه و هند و صخرا! پيش از اين كه به دنيا بيايى پيغمبرى و حكومت از آن پدر و نياكان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله‏صلى الله عليه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم كفار را در دست داشتند. سپس فرمود: اى يزيد! اگر مى‏دانستى چه كرده‏اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏ها و خاندان من چه آورده‏اى به كوه‏ها مى‏گريختى و بر ريگ‏ها مى‏خفتى و بانگ و فرياد بر مى‏داشتى.» (34)