[داغ] روضه شهید مطهری برای ابوالفضل العباس علیه‌السلام
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: روضه شهید مطهری برای ابوالفضل العباس علیه‌السلام

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #3
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    276
    اى نفس ابوالفضل! مى‏‌خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانى. حسین دارد شربت مرگ مى‏‌نوشد، حسین با لب تشنه در کنار خیمه‌‏ها ایستاده است و تو مى‌‏خواهى آب بیاشامى؟! پس مردانگى کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات کجا رفت؟ همدلى کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستى؟ مگر تو تابع او نیستى؟

    هرگز دین من به من اجازه نمى‌‏دهد، هرگز وفاى من به من اجازه نمى‌‏دهد. ابوالفضل در برگشتن مسیر خودش را عوض کرد، خواست از داخل نخلستان برگردد (قبلًا از راه مستقیم آمده بود) چون مى‌‏دانست همراه خودش یک امانت گرانبها دارد. تمام همّتش این است که این آب را به سلامت برساند، براى اینکه مبادا تیرى بیاید و به این مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود.

    در همین حال بود که یکمرتبه دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه‌‏اى پیش آمده است. فریاد کرد:وَاللَّهِ انْ قَطَعْتُموا یَمینى / انّى احامى ابَداً عَنْ دینى‏وَ عَنْ امامٍ صادِقِ الْیَقینِ / نَجْلُ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْامینِ‏به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع کنید، من دست از دامن حسین بر نمى‌دارم.

    طولى نکشید که رجز عوض شد:یا نَفسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفّارِ / وَابْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِمَعَ النَّبِىِّ السَّیِّدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعوا بِبَغْیِهِمْ یَسارى

    در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. این گونه نوشته‏‌اند: با آن هنر فروسیّتى که [در او] وجود داشته است، به هر زحمت بود این مشک آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت. دیگر من نمى‌‏گویم چه حادثه‌‏اى پیش آمد، چون خیلى جانسوز است.
    در میان کسانى که اباعبداللَّه علیه‌السلام خود را به بالین آنها رسانید، هیچ کس وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش اباالفضل العبّاس براى او نداشت؛ برادرى که حسین علیه‌السلام خیلى او را دوست مى‏‌دارد و یادگار شجاعت پدرش امیرالمؤمنین است.
    در جایى نوشته‏‌اند اباعبداللَّه علیه‌السلام به او گفت: برادرم «بِنَفْسى انْتَ» عبّاس جانم! جان من به قربان تو.

    این خیلى مهم است. عباس در حدود بیست و سه سال از اباعبداللَّه علیه‌السلام کوچکتر بود (اباعبداللَّه 57 سال داشتند و عبّاس یک مرد جوان 34 ساله بود). اباعبداللَّه به منزله پدر اباالفضل از نظر سنّى و تربیتى به شمار مى‏‌رفت، آنوقت به او مى‏گوید: برادر جان! «بِنَفْسى انْتَ» اى جان من به قربان تو!.

    اباعبداللَّه کنار خیمه منتظر ایستاده است. یک وقت فریاد مردانه اباالفضل را مى‏‌شنود.
    ویرایش توسط امیرحسین : 11-24-2012 در ساعت 02:58 AM

    پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد.
    م.ا

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •