نوبت من است
امام خميني (ره)
بگو مگو مي کردند. همين طور شوخي و جدي سرظرف شستن آن روز يکي به دو مي کردند. يکي شان مي گفت خسته ام. امروز خيلي خسته ام. اين دفعه تو ظرف ها را بشوي! آن يکي جواب مي داد اگر تو خسته اي من هم خسته ام. نوبت خودت است. خودت بايد ظرف ها را بشويي! بگو مگو برنده نداشت و بدون نتيجه تمام شد. ظرف ها مانده بود و هر دو رفته بودند سراغ کار خودشان تا بالاخره يکي شان خستگي اش را در کند و خودش برود ظرف ها را بشويد.
اذان ظهر را که گفتند، چشم شان به آقا افتاده بود که مي رود توي آشپزخانه، لابد طبق معمول براي وضو. اما وضوي آقا اين بار خيلي طول کشيده بود؛ بيشتر از هر وقت ديگر. نگران شده بودند. رفتند سمت آشپزخانه که ببينند خداي نکرده اتفاقي براي آقا نيفتاده باشد. وارد آشپزخانه که شدند، خشک شان زد. آقا بود و آستين هاي بالا زده يک کپه ظرف شسته شده ترو تميز. آقا که تعجب شان را ديده بود، لبخندي زده بود و گفته بود حرف هايتان را که شنيدم، احساس کردم که اين دفعه نوبت من است که ظرف ها را بشويم.
برگرفته از کتاب «مهربان تر از نسيم» انتشارات ذکر




					
						
					
						
					
					
					
						
  پاسخ با نقل قول
			