حكایتی دیگر

دكتر صادقی از پدرش نقل می كند كه مردی سالخورده همه روزه از محله دوردستی در قم، به محله حاجی می آمد و دستگیره در خانه حاجی را می بوسید. از او می پرسند، چرا به این كار مداومت می كند.

وی گفت: روزی با عیالم كه از او صاحب چند دختر شده بودم، نزاع كردم و با كج خلقی او را ترك كردم و برای نماز، به مسجد حاجی رفتم.

حاجی به طور خصوصی به من فرمود: چرا با عیالت بد رفتاری می كنی، او چه گناهی دارد، زن خوبی است، نباید با خواست خداوند جدال كنی، اكنون برو و با عیالت صلح كن.

همین امشب، نطفه فرزند پسری از تو در وی بسته می شود، اسم او را محمد بگذار! چنین شد كه پسرم با دعای مرحوم حاجی به دنیا آمد. هیچ كس در آن روز از دعوا و تندی من با عیالم خبر نداشت و هیچ كس پیش از من هم، از خانه بیرون نرفته بود تا احتمالاً مطلب را به كسی خبر داده باشد.


منابع :
1- کتاب گنجینه دانشمندان
2- کتاب ستارگان حرم