بچه در بغل و مادرش گریان و نالان از پشت سر به آستانه ورودی حرم حضرت معصومه علیهاالسلام رسیدم. بوسه ای بر در زدم و با سلامی بر آن بانو وارد حرم شدم. با دلی از همه جا بریده خود را در محضر حضرتش احساس می کردم و امیدی جز به کرمش نداشتم. رفتم ایوان طلا.

احساس کردم زمان از حرکت ایستاده و دیگر صدایی به گوش نمی رسد. من هستم و این بارگاه. در همان حیاط رو به ضریح حضرت روی زمین نشستم و کودکم را روی زمین گذاشتم. زیارت عاشواریی که همیشه همراهم بود را از جیبم خارج کردم و برای عرض توسل به حضرت معصومه و اهل بیت علیهم السلام به یاد مصایب کربلا با دلی شکسته و ناامید از هر جای دگر ، آرام شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم.

- بسم الله الرحمن الرحیم . السلام علیک یا ابا عبدالله


یه وقت دیدم صدای گریه کودکم بلند شد. به آرامی او را در آغوش گرفتم و در حالی که اشک از چشمانم سرازیر بود زیارت را ادامه دادم. در بین زیارت دیدم که کبودی چهره در حال از بین رفتن است. تا آخر زیارت را خواندم. دیگر از کبودی صورت و وضع غیر عادی خبری نبود؛ اما هنوز بچه چشم باز نکرده بود.

زیارت که تمام شد به همسرم گفتم شما همین جا باشید من الان بر می گردم. داخل حرم شدم و از حضرت معصومه سلام الله علیها برای این عنایتی که به اذن الله در حق ما کرده بود تشکر کردم. همین که کودکم را نزدیک ضریح بردم دیدم چشمانش را باز کرد و نگاهی به ضریح انداخت. اگر اشتباه نکنم او هم از حضرت معصومه تشکر کرد.