و نیزر میگوید: 
فرمود: همان را بیاور. سپس برخاست و بر لب جوی رفت. دست خود را شست و اندکی از آن غذا میل فرمود و باز بر لب جوی رفت و دستهای خود را با خاک و شن کاملاً تمیز شست. آنگاه دستها را مشت کرد و مشتی آب از همان جوی نوشید و فرمود: ای ابانیزر، کف دستها پاکیزهترین ظرفها است. آنگاه با همان تری دست بر شکم کشید و فرمود: هر که (با خوردن حرام) آتش در شکم خود کند از رحمت حق به دور باد. سپس کلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و مشغول کندن شد ولی آب برنیامد. از آنجا بیرون شد در حالی که پیشانی مبارکش خیس از عرق بود. عرق از پیشانی پاک کرد و باز کلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و پیوسته کلنگ میزد. به حدّی که صدای نفس مبارکش به گوش میرسید. ناگاه آب فوران کرد و مانند گردن شتر از زمین بیرون جست.»
میدانید که آب در زمین کشاورزی همانند طلا است. چاه آب است که میتواند صاحب زمینی را ثروتمند کند و زندگی مالی او را زیرو رو کند. حالا اگر ما بودیم و چنین سرمایه بزرگی چه میکردیم؟ او را خیلی سریع به نام خودمان میزدیم؟ برای راحتی فرزندان و نسلهای آینده خود میگذاشتیم؟ همه آن را برای آسایش زندگی شخصی خود و فرزندانمان هزینه میکردیم؟ واقعا چه میکردیم؟
در جایی که والاترین انسانها خود را از آتش دوزخ مصون نمیدانند واهمه ما باید دو چندان باشد. آیا اگر راهنمای مسیر خوشبختی چنین از خطرات مسیر زندگی بگوید و زبانههای آتش دوزخ را همیشه و در همه حال در کمین ما بداند نباید بیش از گذشته به فکر تجهیز توشه آخرت افتاد؟ نباید بیش از گذشته در اندیشه فراهم آوردن پوششی ضد حریق بود که ما را در برابر شعلههای خانمان سوز جهنم در امان بدارد؟