سلام

اولا كه آفرين به پرواز كه حسابي رفته جيغ جيغ كرده :)

و اما نه دي 88:

من اون روز با اشتياق فراوون پاشدم كه بريم واسه راه پيمايي،جدا چه هيجاني داشتم ،يني ميتونستم

يه تنه كل يه خيابونا بهم بريزم !!!!!!!!!!همين كه اومدم اماده بشم كه بريم مادر گرام فرمودن:صبر كن

ببينم شما مگه امتحان نداري؟ ،گفتم خب ولي الان فرق داره ها،گفتن الان شما وظيفه ات اينه

كه بشيني درستو بخوني ،از ما اصرار از ايشون انكار !خلاصه اجبارا قبول كردم و گفتم باشه ميشينم

درس ميخونم ! اما چه درس خوندني،يني داغش به دلم موند كه نبودم

اما خب از تي وي هم كه ديدم هيجان داشت بازم