خوب باشه پس من یه خاطره دیگه تعریف میکنم

رفتنه تا یه جایی رو با آژانس رفتیم..بعد یه کمم با اتوبوس چون راننده آژانسیه گفت من بیام گیر میکنم دیگه نمیتونم بر گردم...

توی اتوبوس یه آقایی لطف کرد این پلاکاردای ما رو گرفت دستش چون قسمت خانم ها اصلا جا نبود(اونا هم داشتن می رفتن راهپیمایی)
خلاصه.. یه دختره بود میگفت من خیلی دلم میخواد بیام اما می ترسم .. یه وقت این جلبک ها بریزن و خلاصه..

حالا چند تا جلبکم توی اتوبوس بودن

منم خندیدم گفتم عیب نداره من به نیتت 4 تا شعار میدم