بعد دیدم زیر برخی از سطرهایش یک خط کشیده. زیر برخی از جمله ها چند خط... الان حالم شبیه کسی است که می خواهد امتحان بدهد و آن کتاب را یکبار هم نخوانده...

محافظ های آقا خوش اخلاقند. کتاب داستان سیستان امیرخانی را دو بار خوانده ام و می دانم که چگونه اند. با لبخندی ملایم بر لب و نگاهی نافذ. شنیده ام آقا همیشه تاکید دارند شما بیش از اینکه محافظ جسم من باشید باید مواظب برخورد هایتان با مردم باشید...

اول همه رسیدیم. قرار بود مجلس روضه براي شهادت امام سجاد(ع) برپا شود. درست روبروي صندلي آقا نشستيم؛ در فاصله اي كمتر از 3 متر، چای در استکان کمرباریک و ذوق زده، يك سيد روحاني بزرگواري هم مدعوين را در آن اتاق چند ده متري راهنمايي مي كرد كجا بنشينند.

از بچگي براي مراسم هاي محرم و ايام فاطميه با پدرم به بيت مي رفتيم از آن زمان كه شام را در سيني هاي گرد مي دادند و بايد ۳ - ۴ نفري دور آن مي نشستيم و مي خورديم تا الان كه داخل يك بار مصرف پخش مي كنند؛ ولي رفتن به اين روضه آن هم در كنار آقا برايم رويا بود.