اكنون ببينيم از جبر تاريخ كه در كتابهاى فلسفى و اجتماعى امروز زياد به كار مى رود چيست .
تكامل و بهبود زندگى بشر از نظر اقتصاد و فرهنگ ايجاب مى كندكه انسان طبق مقتضيات زمان ، زندگى كند و زندگى خود را در دل يك اجتماع متكامل براساس زندگى نوين و تكامل يافته اى استوار سازد.
مثلا امروز بهره بردارى از صنايع و مسافرت با هواپيما استراحت در سايه برق و پيروى از روشهاى نوين آموزش و پرورش همه نتيجه جبر تاريخ زندگى بشر مى باشد. از آنجا كه زندگى انسان در پرتو كوششهاى توان فرساى دانشمندان در مسير تكامل قرار گرفته است ، زندگى در دل اين جامعه انسان را مجبور مى كند كه خود را همگام جامعه سازد و بسان ديگران از اين عوامل استفاده كند. و اين مطلبى است بسيار صحيح و اساسى ؛ و اين است معنى صحيح جبر تاريخ .
ولى كسانى كه از اين اصل سوء استفاده مى كنند، مى خواهند همه نوع لجام گسيختگى و تمرد و عصيان خود را با اين اصل توجيه كنند. مثلا هر موقع با آنان درباره سقوط نسل جوان در منجلاب فساد سخن مى گوئيم ، در پاسخ مى گويند : جوانان تقصير ندارند. همگى مربوط به جبر تاريخ و نتيجه مستقيم آن است . از دريچه فكر چنين شخصى اين جوان نيرومند مانند آلت بدون اراده اى است كه جبر تاريخ او را به هر طرف بخواهد مى برد.
در صورتى كه اين نوع تفسير يك نوع بازى كردن با اصول علمى و فلسفى است و اين اصل هرگز نمى تواند اعمال بد ما را توجيه كند. اعمالى كه ما همه آنها را با كمال آزادى بشر در تعيين سرنوشت خود، نه به آن معنى است كه او در زندگى خويش اصلا به هيچ مقامى نياز ندارد و مى تواند بدون استمداد از قدرت پرورگار، اين راه پرپيچ و خم را طى كند.
اين نظر را نه اديان آسمانى مى پذيرد، و نه با اصول فلسفى و علمى سازگار است . بشر هر اندازه قوى و نيرومند باشد، چون مصنوع آفريدگار جهان است و در زندگى به هزاران عامل نياز دارد، همواره بايد از قدرت و نيروى نامتناهى خداوند استمداد كند تا او را در مسير زندگى كمك نمايد.