یا و برای رضای خدا دل از من بكَن، چون آن كسی كه می‌تواند دست شما را بگیرد خداست، نه من. مامان جان ! تو را به جگر پاره پاره امام حسن مجتبی از خدا بخواه كه اسمم را در لیست شهدا بنویسند. محمد اشك می‌ریخت و التماس می‌كرد. نمی‌دانم چه شد كه دست هایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا من محمدم را در راه تو دادم.

چند روز بعد محمد دوباره به جبهه برگشت. من هم برای تشییع هشت شهید به حرم امام رضا(ع) رفتم همان جا گفتم: : یا امام هشتم ! شما را شاهد می‌گیرم كه دل از محمدم كَندم. خدایا محمدم را به آرزویش برسان. همان شب خواب دیدم سه پل بزرگ بین صحن امام و بسط پایین زدند و عده زیادی با لباس‌های سفید و كمربندهای مشكی درصف نشسته‌اند. پرسیدم:
بیا و برای رضای خدا دل از من بكَن، چون آن كسی كه می‌تواند دست شما را بگیرد خداست، نه من. مامان جان ! تو را به جگر پاره پاره امام حسن مجتبی از خدا بخواه كه اسمم را در لیست شهدا بنویسند. محمد اشك می‌ریخت و التماس می‌كرد. نمی‌دانم چه شد كه دست هایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا من محمدم را در راه تو دادم