چای یکرنگ سادگی با "یه حبه قند" ناب ایرانی/ خودمان باشیم

"یه حبه قند" یک یادآوری است. یادآوری که ما بدانیم که هستیم و در وقت جشن و عروسی چه باید بکنیم که خودمان باشیم،نه غربی. در وقت عزاداری و داغ دیدن چگونه هستیم و چگونه باید باشیم تا همه بدانند که ایرانی ها اینگونه هستند نه طور دیگر. صاف و صادق خودمان هستیم.


سید رضا میرکریمی بعد از به تصویر کشیدن تنهایی و زندگی ساکن "طاهره" در فیلم تحسین شده ی "به همین سادگی" ، حالا به سراغ قصه ای پر کاراکتر و شلوغ و پر دیالوگ آمده است، آن هم دیالوگ هایی در هم که نشان دهنده ی یک خانواده ی پر جمعیت و سنتی ایرانی ( با تاکید مضاعف "ایرانی" ) می باشد.

میرکریمی سعی میکند در یه حبه قند، تنهایی در جمع را که ذات و دنیای "پسند" (نگار جواهریان) است در دل یک قصه شلوغ و پر هیاهو به رخ مخاطب بکشد که الحق والانصاف هم فیلمنامه و دانش کارگردانی سید رضا میرکریمی توانسته او را به هدفش که روایت غیر کلیشه ای یک قصه ساده و بی آلایش است برساند و هم بازی همه ی بازیگران فیلم ( حتی آن دو نوزاد که با گریه کردن به موقعشان ) باور پذیرند و با وجود غیر بومی بودنشان، طوری دیالوگ ها را با لهجه ی یزدی ادا میکنند که فکر میکنم اگر نمیشناختمشان باور نمیکردم که اینها بازیگرند و دارند نقش بازی می کنند، بس که در نقش جا افتاده اند. خاصه نگار جواهریان و ریما رامین فر.

یه حبه قند دارای داستان پیچیده ای نیست و مسیر داستان کنار هم قرار گرفتن شور زندگی و شادی و سر خوشی های یک جشن و شور و نشاط در دل قبیله گرایی با آیین پرستی در نیمه ی اول فیلم و غم مرگ و سوگواری(آن هم آیینی) یا در واقع ایرانی در نیمه ی دوم فیلم می باشد. مرگی که که بخاطر موقعیت کمیک اش مخاطب را لحظه ای به خنده وا میدارد و هم درد آور است و غمنام و محاوره ای بگوییم حال مخاطب را میگیرد.