این غزل شماره 341 از دیوان شمس
به نظرم میشه کمی قضاوت کرد !!!


بيا کامروز ما را روز عيدست /از اين پس عيش و عشرت بر مزيدست

بزن دستی بگو کامروز شادی ست/ که روز خوش هم از اول پديدست

چو يار ما در اين عالم کی باشد/ چنين عيدی به صد دوران کی ديدست

زمين و آسمان ها پرشکر شد /به هر سويی شکرها بردميدست

رسيد آن بانگ موج گوهرافشان/ جهان پرموج و دريا ناپديدست

محمد باز از معراج آمد/ ز چارم چرخ عيسی دررسيدست

هر آن نقدی کز اين جا نيست قلبست/ ميی کز جام جان نبود پليدست

زهی مجلس که ساقی بخت باشد/ حريفانش جنيد و بايزيدست

خماری داشتم من در ارادت /ندانستم که حق ما را مريدست

کنون من خفتم و پاها کشيدم /چو دانستم که بختم می کشيدست


+:من خیلی دنبال مقالات شمس گشتم که توی نت پیدا نکردم
اگه کسی پیدا کرد و میشد دانلود کرد خواهش میکنم بهم بگین - چون دلم میخواد کاملش رو بخونم