این خرده فرهنگ با تنظیم خود با شرایط اجتماع، تبدیل به خرده فرهنگ بی‌حجابی در داخل کشور شد و در لایه های زیرین و مردمی نفوذ کرد. البته اول در شهرهایی رشد کرد که نظارت اجتماعی به شکل سنتی آن در این شهرها کمتر بود؛ مانند تهران.

هرچه شهر، شکل سنتی خود را از دست می داد؛ محله ها از بین می رفتند، خانه ها آپارتمانی می شد؛ کسی به همسایه اش کاری نداشت و آدم ها در کوچه غریبه می شدند، خرده فرهنگ بی حجابی مجال بیشتر برای ابراز وجود پیدا می کرد. علاوه براین خانواده هایی که از قبل از انقلاب با حجاب نبودند، پذیرای این وضعیت شدند و آن را بیشتر در جامعه عمومی کردند. در طی بیست سال، این خرده فرهنگ چنان قوت گرفت که نسل سومی های انقلاب که چادر را با پیروی از والدین می پوشیدند در مقابل این سوال قرار گرفتند که:« چرا چادری شدی؟ یا چرا چادر سر می کنی؟»

«چرا چادری شدی» به این معنا است که آدم ها به طور طبیعی چادر سر نمی کنند. یعنی پس زمینۀ با حجابی و بی حجابی، با حجابی نیست، بلکه بی حجابی است. آدم ها به طور معمول بی حجاب اند مگر اینکه خلاف اش ثابت شود. وقتی این سوال را از یک دختر بپرسند، یعنی او خلاف رویۀ طبیعی عمل کرده است. و باید در مقابل این وضعیت پاسخگو باشد. باید بتواند دلیل مستدل و محکمی برای آن بیاورد. به این ترتیب دختر باید چادر را انتخاب کرده باشد و برای این انتخاب دلیل داشته باشد.