«بی قراری»، مقتضای حقیقت وجود انسان و «قرار» مقتضای طبع اوست و درمیان این «قرار و بی قراری» است که وجود انسان در طول تاریخ محقق می شود. طولانی شدن دوران جنگ از آن لحاظ دشوار بود که اقتضای طبع اولیه بشر، یعنی سکون و قرار را نفی می کرد و از آنها می خواست که همواره خود را در یک وضع ناپایدار حفظ کنند. ادامه این وضع می توانست خواست عمومی را در جهت اتمام جنگ حتی با شکست بسیج کند. اما در عین حال انسان یک حقیقت متحول است و اگر چه آزادی نفس اماره جمعی در نظام دموکراسی می تواند ضرورت تحول را برای مدتی مدید انکار کند، اما خواه نا خواه این ضرورت به صورت یک خواست عمومی و یا اراده جمعی درخواهد آمد و آن روز است که بنیان غرب را نیز باد خواهد برد. آثار این تحول قریت الوقوع اجتماعی درغرب ازهم اکنون قابل تشخیص است.




					
						
					
						

					
					
					
						
  پاسخ با نقل قول
			