مشابه این مطلب نیز در طول تاریخ مکرّر دیده شده است؛ نمونة کوچک آن واقعة نماز باران مرحوم آیت الله خوانساری است:


قم گرفتار بی بارانی شده بود. مردم تصمیم ‏گرفتند برای نماز به مصلّی بروند. مرحوم آیت الله خوانساری امامت جماعت را پذیرا شد و فرمود: من حاضرم برای نماز استسقاء ‏بروم. بسیاری از مردم هم به راه افتادند؛ رودخانة شهر خشک شده بود؛ یک عده داخل رودخانه راه می‏رفتند و یک ‏عده جوان خام هم متلک می‏گفتند، آنها می‏گفتند: «توی رودخانه نروید، آب شما را می‏برد!» اما اینها اعتنا نکردند و رفتند. ‏این جریان در موقع جنگ جهانی بود. پایگاه نظامی‏های آمریکا در «خاکفرج» بود؛ آمریکاییها دیدند که جمعیت می‏آید، ‏خیال کردند می‏خواهند به پایگاهشان حمله کنند، تمام مسلسل ها را سوار کردند که مردم را بکوبند، اما رئیس شهربانی نزد ‏آمریکائیها رفت و گفت: «مردم می‏خواهند نماز بخوانند و دعا کنند. به شما کاری ندارند.» بالاخره مردم آمدند، آمریکاییها هم نگاه ‏می‏کردند.


مرحوم سید محمد تقی خوانساری آمد دعا خواند، نماز خواند، با فاصلة ‏کم، باران عجیبی آمد. وقتی باران آمد آمریکاییها شوکه شده بودند و بلافاصله بوسیلة رئیس شهربانی از مرحوم سید محمد تقی ‏خوانساری وقت گرفتند، اُمراء و فرماندهان بزرگ آمریکایی آمدند مقابل آیت الله خوانساری زانو زدند، گریه کردند، التماس کردند، مترجم گفت ‏اینها می‏گویند: «آقا تو مسیح زمانی! تو مستجاب الدّعوه‏ای! تو که دعا کردی باران آمد، دعا کن، جنگ تمام شود، ما ‏پیش زن و بچه‏مان برویم!»


آنها با دیدن کرامتی کوچک از آن عارف، این گونه به او دل بستند؛ حال اگر خود امام زمان که حجت بزرگ الهی است بیاید چه خواهند کرد!!‏ (1)