بعد زهیر برخاست. او چه گفت؟ گفت: لوددت أننی قتلتُ ثم اُنشرتُ ثم قتلتُ حتی أقتل هکذا ألف مرة؛ نه یک بار، نه دو بار، هزار بار اگر کشته بشوم، بعد زنده بشوم…، غوغا این است: هکذا ألف مرة وان الله عز وجل یدفع بذلک القتل عن نفسک وعن أنفس هؤلاء الفتیان من أهلک لفعلتُ. او هم گفت: هزار مرتبه کشته بشوم، زنده بشوم، اگر به این هزار مرتبه قاسم بن الحسن تو بماند من از بین بروم، چه باک؟ بعد که گفت نشستند.پله به پله است، فرمود: ارفعوا رؤسکم، سرهاتان را بالا کنید، سر را برافراشتند، فرمود: این غرفه توست، این غرفه توست، به هر یکی قصر را نشان داد. عالم در قبضه قدرت اوست، سیدالشهداء کیست؟ اصحابش اینان هستند. همه را نشان داد.آنچه مهم است این است… : اینها کیانند؟! چه جور بودند؟! چه جور شدند؟! اولشان چه بود؟! آخرشان چه شد؟ این که گفتم از شیخ الطائفه تا شیخ انصاری عاجز است از درک حقیقت فرد فرد این ارواحی که حلت بفنائک وأناخت برحلک – خاتم النبیین [صلی الله علیه وآله] با جماعت اصحاب می رفت در راه – متن حدیث این است – خاتم، عصاره خلقت، رسید به یک عده بچه ها، بازی می کردند، همان جا دو زانو روی زمین نشست، از میان این بچه هایی که بازی می کردند، یک بچه را گرفت… – تعبیر این است: – فجلس عند صبی منهم وجعل یقَبل بین عینیه؛ بعد که بوسید بین دو چشم این بچه را، نشاند روی دامنش، بوسید نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار؛ همه مبهوت، چه خبر است؟ این همه لطف یعنی چه؟