ادعا می کنم و این ادعا را به قدرت علمی ثابت می کنم: اگر از شیخ طوسی تا شیخ انصاری جمع بشوند، عاجزند از درک یک روح از آن ارواحی که حلت بفنائه. دایره این است، آیا قطر چیست؟ مرکز چیست؟ اصحاب او، انصار او، غوغایی است! عقل مبهوت است.شب عاشورا – همه می دانید – اعلان کرد، گفت: … از تاریکی شب استفاده کنید، همه بروید اما هر کدام دست یکی از اهل بیتم را بگیرید و ببرید.حرف دو نفر را می گویم، آن هم متن کلام تا معلوم بشود همه عاجزند که درک کنند اینها که بودند! که بودند؟ چه کردند؟مسلم بن عوسجه برخاست. تعبیر این است، کلمات حساب دارد، طرف خطاب کیست؟ آن کسی که به کرسی نشسته، لوح محفوظ وجود است کتابُ الله مبین است، قلب عالم امکان است، سِر و عَلَن بر او آشکار است، حرف زدن با او، آن هم با این جور:والله… . اول شروع کرد، خدا را به میان آورد ، گفت: والله لو علمت أنی أقتل ثم أحیی ثم أقتل ثم أحرق ثم اُنشر ثم أذری یفعل ذلک بی سبعین مرة – عاجزند عالم از درک این روح یا نه؟ – والله اگر کشته بشوم، بعد زنده بشوم، بعد از زندگی باز کشته شوم، بعد از کشته شدن باز سوخته بشوم – دستت را نزدیک آتش ببر!!!- ثم أحرق بعد که سوخته شدم، خاکسترم به باد برود، بعد که به باد رفت، باز زنده بشود، تا هفتاد مرتبه این به سرم بیاد، ما فارقتک، از تو جدا نخواهم شد. گفت و نشست.