چهارم:
پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلّا اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛
آیا شما گواهى نمىدهید که معبودى جز خداى یکتا نیست، محمّد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟» (کنزل العمال ج 13 ص 140 ؛ اسد الغابه ج 5 ص 205)
هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که مىخواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیّتى را که بعداً براى على علیهالسلام ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه گانه دین است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟
اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه این جملهها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مىدهد و پیوند کلام به هم مىخورد.
پنجم:
پیامبر صلى الله علیه و آله در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن مىگوید و مىفرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ ادْعى فَاجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.» (الغدیر ج 1 ص 26 ؛ صحیح ترمذی ج 2 ص 298؛ الفصول المهمه ابن صباغ ص 25)
این جمله حاکى از آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله مىخواهد براى پس از رحلت خود چارهاى بیندیشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پدید مىآید، پر کند.
آنچه مىتواند چنین خلائى را پر کند، تعیین جانشینى است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.
هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقى کلمات پیامبر صلى الله علیه و آله به طور آشکار به هم مىخورد، در حالى که او از فصیحترین و بلیغترین سخنگویان است. چه قرینهاى از این روشنتر براى مسأله ولایت پیدا مىشود؟