-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 48)- اين آيه در باره چگونگى رستاخيز انسانها مىگويد: «آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مىشوند»َ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيده واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مىگيرند، و يا اين كه همگى بدون هيچ گونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت.
و به آنها گفته مىشود: «شما همگى نزد ما آمديد، همان گونه كه در آغاز شما را آفريديم»َقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
نه خبرى از اموال و ثروتهاست، نه امتيازات و مقامات مادى، و نه يار و ياور، درست همان گونه كه در آغاز آفرينش بوديد، به همان حالت اول! «اما شما گمان گرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد»َلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً).
و اين هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مىگرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مىكرد.
(آيه 49)- سپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته، مىگويد:
«و كتاب [كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست] در آنجا گذارده مىشود» (وَ وُضِعَ الْكِتابُ).
«پس گنهكاران را مىبينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ).
در اين هنگام فرياد بر مىآورند «و مىگويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است» (وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها).
علاوه بر اين سند كتبى اصولا «همه اعمال خود را حاضر مىبينند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً). خوبيها و بديها، ظلمها و عدلها، هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مىيابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: «و پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند» (وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً).
آنچه دامن آنها را مىگيرد كارهايى است كه در اين جهان انجام دادهاند بنا بر اين از چه كسى مىتوانند گله كنند جز از خودشان.
راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او مؤثر است؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسؤوليتها به انسان مىبخشد؟
آيا ممكن است انسان به چنين صحنهاى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 50)- شياطين را اولياى خود قرار ندهيد! در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجده فرشتگان براى او و سر پيچى ابليس، سخن به ميان آمده است، ولى همان گونه كه قبلا هم اشاره كردهايم اين تكرارها همواره نكتههايى دارد و در هر مورد نكتهاى در نظر بوده است.
و از آنجا كه در بحثهاى گذشته چگونگى موضعگيرى ثروتمندان مستكبر و مغرور، در مقابل تهى دستان مستضعف، و عاقبت كار آنها تجسم يافته بود، در اينجا از مسأله ابليس و سر پيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مىآورد تا بدانيم از آغاز، غرور سر چشمه كفر و طغيان بوده است.
به علاوه اين داستان مشخص مىكند كه انحرافات از وسوسههاى شيطانى سر چشمه مىگيرد.
نخست مىگويد: به ياد آريد «زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ).
اين استثناء ممكن است اين توهّم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود، در حالى كه فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟! لذا بلافاصله اضافه مىكند: «او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ).
او از فرشتگان نبود، ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت، و حتى شايد معلم آنان بود، اما به خاطر كبر و غرور راندهترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.
سپس مىگويد: «آيا با اين حال او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مىكنيد»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي).
«در حالى كه آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ). دشمنانى سر سخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بد بختى همه شما گرفتهاند.
فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا «چه جايگزين بدى است براى ستمكاران»! (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا).
كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست، كمر به نابوديش بسته، و بر اين دشمنى سوگند ياد كرده، به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تكيهگاه مىپذيرد؟!
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 51)- اين آيه دليل ديگرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه كرده، مىگويد:
«من هرگز آنها [ابليس و فرزندانش] را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين، و نه به هنگام آفرينش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ). تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بنا بر اين كسى كه هيچ گونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هيچ وجه آگاه نيست چگونه قابل ولايت يا پرستش است و در پايان اضافه مىكند: «و من هيچگاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمىدهم» (وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً).
يعنى آفرينش بر پايه راستى و درستى و هدايت است، موجودى كه برنامهاش اضلال و افساد است در اداره اين نظام، جائى نمىتواند داشته باشد.
(آيه 52)- اين آيه مجددا هشدار مىدهد كه به خاطر بياوريد «روزى را كه (خداوند) مىگويد: همتايانى را كه براى من مىپنداشتيد صدا بزنيد» تا به كمك شما بشتابند (وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ).
يك عمر از آنها دم مىزديد، و در آستانشان سجده مىنموديد، اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.
آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مىزنند و «آنها را مىخوانند، ولى (اين معبودهاى پندارى حتى) پاسخ به نداى آنها نمىدهند» تا چه رسد به اين كه به كمكشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ).
«و در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً).
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 53)- و اين آيه سر انجام كار پيروان شيطان و مشركان را چنين بيان مىكند: «و (در آن روز) گنهكاران آتش (دوزخ) را مىبينند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ). و آتشى كه هرگز آن را باور نكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مىشود.
در اينجا به اشتباهات گذشته خود پى مىبرند: «و يقين مىكنند كه با آن در مىآميزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها).
«و (نيز به يقين مىفهمند كه) هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت» (وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً).
نه معبودهاى ساختگيشان به فريادشان مىرسند، نه شفاعت شفيعان در باره آنها مؤثر است، و نه با كذب و دروغ و يا توسل به «زر» و «زور» مىتوانند از چنگال آتش دوزخ، آتشى كه اعمالشان آن را شعلهور ساخته رهايى يابند.
(آيه 54)- گويى تنها منتظر مجازاتند! در اينجا يك نوع نتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشارهاى به بحثهاى آينده مىكند.
نخست مىگويد: «و در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ).
از تاريخ تكان دهنده گذشتگان و از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطرههاى تلخ و شيرين تاريخ، در گوش مردم فرو خوانديم و آن قدر مسائل را زير و رو كرديم تا دلهايى كه آماده پذيرش است پذيراى حق گردد، و بر سايرين نيز اتمام حجت شود، و جايى براى ابهام باقى نماند.
ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند، چرا كه «انسان بيش از هر چيز به مجادله مىپردازد» (وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا).
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 55)- اين آيه مىگويد با اين همه مثالهاى گوناگون و بيانات تكان دهنده و منطقهاى متفاوت كه بايد در هر انسان آمادهاى نفوذ كند باز گروه كثيرى ايمان نياوردند: «و چيزى مردم را باز نداشت از اين كه- وقتى هدايت به سراغشان آمد- ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند، جز اين كه (خيره سرى كردند، گويى مىخواستند) سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد») (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ).
«يا عذاب الهى در برابرشان قرار گيرد» و با چشم خود آن را ببينند (أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا).
در حقيقت، اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج و مغرور با ميل و اراده خود هرگز ايمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ايمان مىآورند:
نخست زمانى كه عذابهاى دردناكى كه اقوام پيشين را در بر گرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند، كه اين ايمان اضطرارى البته بىارزش خواهد بود.
(آيه 56)- سپس براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مىفرمايد: وظيفه تو تنها بشارت و انذار است «ما پيامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نمىفرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ).
سپس اضافه مىكند اين مسأله تازهاى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خيزند، بلكه: «كافران همواره مجادله به باطل مىكنند، تا (به گمان خود) حق را به وسيله آن از ميان بردارند و آيات ما و مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند» (وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً).
در حقيقت اين آيه شبيه آيه 42 تا 45 سوره حج است كه مىگويد: «اگر آنها تو را تكذيب كنند پيش از تو نيز قوم نوح و عاد و ثمود ... پيامبرانشان را تكذيب كردند».
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 57)- در مجازات الهى عجله نمىشود: از آنجا كه در آيات پيشين سخن از گروهى از كافران تاريك دل و متعصّب در ميان بود، در اينجا همان بحث را تعقيب مىكند.
نخست مىگويد، «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام تذكّر آيات پروردگارشان از آن روى مىگردانند و كارهاى گذشته خود را به دست فراموشى مىسپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ).
تعبير به «تذكر» (ياد آورى) گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل ياد آورى حقايقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.
جالب اين كه در اين آيه از سه طريق به اين كور دلان درس بيدارى مىدهد:
نخست اين كه: اين حقايق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست، ديگر اين كه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اين كه: فراموش نكنيد شما خطاهايى انجام دادهايد كه برنامه انبياء براى شستشوى آنهاست.
ولى اين عده با همه اينها هرگز ايمان نمىآورند، «چرا كه ما بر دلهايشان پرده افكندهايم تا نفهمند! و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم» تا صداى حق را نشنوند (إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً).
«و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً).
(آيه 58)- و از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله به آنها فرصت مىدهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمىكند- بلكه «رحمت واسعه» او هميشه ايجاب مىكند كه حد اكثر فرصت را به گناهكاران بدهد- در اين آيه مىگويد: «پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ).
«اگر مىخواست آنها را به اعمالشان مجازات كند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مىفرستاد» (لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ).
«ولى براى آنها موعدى است كه با فرا رسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا).
غفران او ايجاب مىكند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضا مىكند كه در عذاب غير آنها نيز تعجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى عدالت او هم اقتضا مىكند وقتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيد حسابشان را صاف كند.
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 59)- و سر انجام براى آخرين تذكر و هشدار در اين سلسله آيات، سر نوشت تلخ و دردناك ستمكاران پيشين را ياد آورى كرده، مىگويد: «و اينها شهرها و آباديهايى است كه (ويرانههاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد، و) ما آنها را به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدند هلاك كرديم، و (در عين حال در عذابشان تعجيل ننموديم، بلكه) موعدى براى هلاكشان قرار داديم» (وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً).
(آيه 60)- سرگذشت شگفتانگيز خضر و موسى: جمعى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و از عالمى كه موسى عليه السّلام مأمور به پيروى از او شد سؤال كردند، اين آيه و چهار آيه بعد از آن نازل شد.
اصولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است:
ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان «ذو القرنين» كه بعد از اين مىآيد.
اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مىبرد و نشان مىدهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مىبينيم، و نه چهره اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول در مىيابيم.
در ماجراى موسى و خضر، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفتانگيزى بر خورد مىكنيم كه نشان مىدهد: حتى يك پيغمبر اولوا العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مىرود كه به او درس بياموزد.
آيه مىگويد: «بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: من دست از جستجو بر نمىدارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً).
منظور از «فتيه» در اينجا «يوشع بن نون» مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است، «مجمع البحرين» به معنى محل پيوند دو درياست و منظور محل اتصال خليج «عقبه» با خليج «سوئز» است كه اين دو خليج به درياى احمر متصل مىشوند.
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 61)- «به هر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند» (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما).
اما عجب اين كه: «ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت» و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً).
اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازهاى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.
زيرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظهاى به صورت نيمه جان باقى مىمانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مىگيرند.
(آيه 62)- «هنگامى كه (موسى و همسفرش) از آنجا گذشتند (طول سفر و خستگى راه، گرسنگى را بر آنها چيره كرد، موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آوردهاند) به يار همسفرش گفت: غذاى ما را بياور كه از اين سفر، خسته شدهايم» (فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً).
(آيه 63)- در اين هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم من (در آنجا) فراموش كردم جريان ماهى را باز گو كنم- و اين فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفتانگيزى در دريا پيش گرفت» (قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً).
(آيه 64)- و از آنجا كه اين موضوع، به صورت نشانهاى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: اين همان چيزى است كه ما مىخواستيم» و به دنبال آن مىگرديم (قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ).
«و در اين هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى كه پى جوئى مىكردند» (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً).
در اينجا يك سؤال پيش مىآيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مىگويد: «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهىشان را فراموش كردند).
پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود و اين نه از يك پيامبر بعيد است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 65)- ديدار معلم بزرگ: هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول، يعنى در كنار صخره و نزديك «مجمع البحرين» باز گشتند گمشده خود را يافتند «ناگهان بندهاى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعليمش كرده بوديم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).
(آيه 66)- در اين هنگام «موسى (با نهايت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده، و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).
(آيه 67)- ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى» (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 68)- و بلا فاصله دليل آن را بيان كرد و گفت: «تو چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى»؟ (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديدهها بوده، در حالى كه موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مىبيند عنان صبر و اختيار را از كف مىدهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مىخيزد.
(آيه 69)- موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و «گفت: بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مىدهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم» (قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً).
باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مىسازد، تكيه برخواست خدا مىكند، به آن مرد عالم نمىگويد من صابرم بلكه مىگويد انشاء اللّه مرا صابر خواهى يافت.
(آيه 70)- ولى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زنندهاى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمىباشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد و «گفت: پس اگر مىخواهى به دنبال من بيايى (سكوت محض باش) از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو كنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً).
موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.
-
RE: سوره كهف [18]
(آيه 71)- معلم الهى و اين اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ).
هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر «كشتى را سوراخ كرد»! (خَرَقَها).
از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منكر كند، و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمىداد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟ راستى چه كار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً).
(آيه 72)- در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شكيبايى كن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 73)- موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و به ياد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد كرد و چنين «گفت: مرا در برابر فراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير» (قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
(آيه 74)- سفر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به كودكى رسيدند ولى (آن مرد عالم بىمقدمه) اقدام به قتل آن كودك كرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت، منظره وحشتناك كشتن يك كودك بىگناه، آن هم بدون هيچ مجوز گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد، آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آيا انسان بىگناه و پاكى را بىآنكه قتلى كرده باشد كشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ).
«به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً).