چون همهي ترفندهاي ترس و وحشت آفرينشان سست و بياعتبار شد ناچار شدند کفر پنهان شان و رذالت اخلاقی پلیدشان را آشکار کنند و نفاق درون خود را آشکارا بنمايانند و در هميشه تاريخ آبروي خود را بريزند آنجا که عمر به قنفذ گفت: «قُنفُذ دست فاطمه را کوتاه کن» و آن نامرد سنگ دل مشرک، بيامان بر دست و بازوئي شلاق مينواخت که آن را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ميبوسيد و ميبوئيد، و دفاع همچنان ادامه داشت و تا دست فاطمه عليهاالسلام بر اثر ضربات سخت سُست نشده بود نتوانستند علي عليهالسلام را به مسجد بکشانند.
اين واقعه را همه ديدند، تاريخنويسان در کتب تاريخ نوشتند، و بينندگان در شهرها و ديار آن روز نقل ميکردند، شعرا آن را در اشعار غمناک پروراندند که در تمام شهر مدينه اين خبر برقآسا بگوش همگان رسيد، همه فهميدند سران کودتاگر سقيفه، منطق و ايمان ندارند که دست به شمشير و شلاق ميبرند، اهداف مقدس و آرمان الهي ندارند که قرآن مجسم را و بزرگ بانوي جهانيان را با شلاق ميزنند ولی حضرت فاطمه عليهاالسلام با پهلوي شکسته و دردهاي جانگاه پس از سقط جنين، و بازوي ورم کرده باز هم دست از دفاع برداشت، هرگز!! دوباره وارد مسجد شد و تهديد به نفرين کرد و هشدار داد که سرانجام امام را به سلامت به منزل می رساند.
ميبينيم که در مقابله با مهاجمان: فاطمه عليهاالسلام به همهي اهداف خود رسيد و مخالفان مهاجم بيآبرو، تسليم شدند، فاطمهي عليهاالسلام توانست ماهيت شرک و نفاق را در نمايش ماندگار به همگان نشان دهد، فاطمهي عليهاالسلام توانست قانوني بودن حکومت ابابکر را زير سؤال ببرد، فاطمهي عليهاالسلام توانست از مظلوميت علي عليهالسلام دفاع نمايند و همچنین فاطمهي عليهاالسلام توانست به عنوان يک زن، در برابر سران سنگدل کودتاگر بايستد و به همه اهداف خود برسد.