سپس از نزد خلیفه خداحافظى كرده و بیرون آمدیم و به فتح بن خاقان گفتم : «آیا علىّ بن محمّد هادى علیه السلام امروز اینجا آمده است؟»


اظهار داشت : خیر.


گفتم : «آیا نامه اى براى خلیفه نوشته است»؟


پس جواب داد: خیر.


بعد از آن، راهى منزل خویش گشتم و فتح بن خاقان نیز به دنبال من آمد و گفت : «شكّى ندارم كه تو از حضرت ابوالحسن، امام هادى علیه السلام تقاضا كرده اى كه برایت دعا نماید و دعاى آن حضرت مستجاب شده است، پس خواهش مى كنم كه از او تقاضا كنى تا براى من نیز دعا نماید.» هنگامى كه به محضر مبارك امام هادى علیه السلام وارد شدم و سلام كردم، فرمود: «اى ابوموسى ! آیا مشكلت برطرف شد و خوشحال گردیدى ؟


عرضه داشتم : «بلى ، یاابن رسول اللّه ! اى سرورم ! به بركت دعاى شما راضى و قانع شدم»


سپس حضرت نیز مرا مخاطب قرار داد و فرمود:


«خداوند متعال نسبت به ما اهل بیت - عصمت و طهارت - آگاه است كه ما در مشكلات به غیر از او رجوع نمى كنیم ، همچنین در ناملایمات و گرفتارى ها فقط به او توكّل و تكیه مى نماییم ، بنابر این هرگاه تقاضا و خواسته اى داشته باشیم خداوند متعال از روى لطف و تفضّل مستجاب مى نماید.»


بعد از آن، به حضرت عرضه داشتم : «فتح بن خاقان به من التماس دعا گفت ، كه از شما تقاضا كنم تا برایش دعا نمائى »


امام علیه السلام فرمود: «فتح در ظاهر با ما دوستى مى نماید ولى در واقع از ما بیگانه است ، ما براى كسى دعا مى كنیم كه خالص ، تحت فرمان خداوند سبحان باشد و اِقرار و اعتقاد به نبوّت حضرت محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله داشته و نیز اعتراف به حقوق ما اهل بیت رسالت داشته باشد.»


سپس حضرت افزود: «من براى تو دعا كردم و خداوند متعال آن را مستجاب گرداند.»