سخنرانی استاد پناهیان در زندان
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: سخنرانی استاد پناهیان در زندان

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    277
    پنج دقیقه می‌توانی از فکرش در بیایی؟ پنج دقیقه. گفتند: بله. بعد به‌شان گفتم من قول هم نمی‌دهم اگر این پنج دقیقه را در بیایی بیرون، اوضاع درست بشود. ولی یک کمک است، آرامش روانی برای خودت می‌آورد. قدرت فکری‌ات بازسازی می‌شود. برای اینکه رویش فکر کنی، قشنگ فکر کنید. پنج دقیقه می‌توانید؟ گفتند پنج دقیقه می‌توانیم. گفتم: و هر روز سر نماز تمام افکارت را زندانی عزیز، در بیاور بیرون، بسته بندی‌اش کن، بده دست خدا، بگو خدا اینها را نگهدار. فعلاً می‌خواهم پنج دقیقه به فکر هیچی نباشم. فقط منم و تو. الله اکبر.


    دیگر بسم الله الرحمن الرحیم می‌گویی، نگو بسم الله الرحمن الرحیمی که من را در زندان می‌بیند. این خدای مالک یوم الدینی که بعداً می‌خواهی از من زندانم را هم سؤال بکنی. اهدنا صراط المستقیم از زندان در بیایم بیرون. اینها را در بیا بیرون. اصلاً انگار نه انگار در زندانی، انگار نه انگار شوهری، انگار نه انگار زن و بچه داری، پنج دقیقه تخلیه کن فکر خودت را. همه‌اش را بده دست خدا. بچه‌ها ضرر می‌کنید؟ گفتند: نه. پنج دقیقه. گفتم: اگر چهل روز هر روز پنج دقیقه از همه افکار در آمدی بیرون، دادی دست خدا، برگشتی، من در بعد از چهل روز می‌آیم سخنرانی دوم را برای‌تان انجام خواهم داد. آن وقت به شما یک حرف خیلی عجیب خواهم زد.


    هنوز حرف دوم را نزده بودم، یک کمی رفتم در فکر، به خودم گفتم بی‌وجدان تو خودت هم روزی پنج دقیقه در بیا بیرون از این که حاج آقا پناهیانی می‌خواهی بروی منبر. زن و بچه داری الآن می‌خواهی بروی به خانه دیر کردی، به خانم بچه‌های چه می‌خواهی بگویی؟ روزی پنج دقیقه تو هم در بیا. دیدم راست می‌گوید ها. رئیس زندان و مسئولین نشسته بودند.


    گفتم: آقای رئیس زندان شما هم می‌شود روزی پنج دقیقه از مبلت در بیایی بیرون؟ از میزت در بیایی بیرون؟ بعد یک‌دفعه‌ای دیدم می‌شود به رهبر انقلاب هم گفت می‌شود پنج دقیقه شما از همه عالم فارغ بشوی، وقتی با خدا هستی، بگویی خدایا منم و تو. مملکت را به تو سپردم. عجب حرفی شد ها.


    رفتیم کنار خانه کعبه، عمره. بعد از این زندان ما رفتیم عمره. آنجا من دیدم بهترین حرفی که من می‌توانم به اینها بزنم، بگویم چه؟ بگویم یک نماز خوشگل کنار خانه کعبه تجربه کنید. به‌شان گفتم در دو رکعت نماز می‌توانی از همه افکار در بیایی بیرون؟ بگویی خدایا منم و تو. عجب حرف مشتی است ها. دیدی؟ همه، خرد و کلان، گرفتار و غیر گرفتار، در بیا بیرون. این تمرین ایمان است ها. این تمرین علم است ها. کم کم دست‌های خدا را می‌بینی. بعد گفتم چهل روز بعد می‌دانی من می‌آیم برایت چه سخنرانی می‌کنم؟


    چهل روز بعد می‌آیم این را می‌گویم. همان آن موقع بگویم. چون دیگر چهل روز بعد نمی‌توانستم بروم. گفتم همین الآن سخنرانی چهل روز بعد را به تو بگویم. می‌خواهی ضایعش کنی، می‌خواهی ضایعش نکنی. چهل روز بعد می‌آیم اینجا یک بیت شعر می‌خوانم و می‌روم. یک مصرع. می‌گویم خوشا آنان که دائم در نمازند. کاری ندارید؟ خداحافظ شما.

    پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد.
    م.ا

  2. کاربر مقابل پست امیرحسین عزیز را پسندیده است:

    حسین زاده (08-18-2012)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •