و اشک، چنان سر میخورد توی صورتش که هر چهقدر هم لبش را بگزد؛ نمیتواند کنترلش کند... سرش را تکان میدهد و به «حاجیباشی» نگاه میکند، او هم سرش را انداخته پائین و با دست اشکهایش را میچیند. «پناهی» به دادش میرسد و ادامه میدهد:
ــ مردم اول روی زمین دراز کشیدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحهام را از ضامن خارج کرده بودم، تا برگشتم سمت جایگاه دیدم ــ بغضش را فرو میخورد ــ «آقا» از سمت چپ به پهلو افتادهاند روی زمین! داد زدم: حسین! «آقا»... تا برسم بالای سر «آقا»، «حسین جباری» تنهایی «آقا» را بلند کرده بود و به سمت در میرفت...
«جوادیان» که هنوز صورت گردش سرخ سرخ است، فقط سرش را به طرفین تکان میدهد و حتی چشمهایش را هم از ما میدزدد. «حیاتی» اما ماجرا را اینگونه ادامه میدهد:
ــ هرطور بود راه را باز کردیم و خودم برگشتم پشت تریبون، ضبط صوت مثل یک دفتر ۴۰برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز هم روی جداره داخلیاش نوشته بودند: «اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!»