وقتى هر دو زين شده و آماده گشتند حضرت فرمودند:
اى يونس، كدام يك را دوست دارى. قاطر يا الاغ را؟
يونس مى‏گويد: گمان كردم آن جناب قاطر را به خاطر نيرو و قوّه‏اى كه دارد بيشتر دوست دارند سوار شوند لذا در جواب آن حضرت عرض كردم: من الاغ را بيشتر دوست دارم. حضرت فرمودند:
دوست دارم الاغ را به من دهى.
عرض كردم: من الاغ را سوار شدم.
به هر صورت حضرت بر قاطر و من نيز بر الاغ سوار شده و حركت كرديم و وقتى از حيره بيرون رفتيم حضرت به من فرمودند:
اى يونس: جلو برو يونس مى‏گويد: جلو رفتم حضرت مى‏فرمود: به سمت راست و به سمت چپ برو (يعنى پيوسته آن جناب من را راهنمائى نموده گاهى مى‏فرمودند به سمت راست برو و زمانى دستور مى‏دادند كه به چپ برو) و وقتى به ريگ‏هاى سرخ رسيديم فرمودند: اين همان مكان است.
من نيز حضرت را تصديق كردم سپس آن جناب به سمت راست آن مكان
رفته و مقصودشان جايى بود كه در آن آب و چشمه باشد و وقتى به چنين موضعى رسيدند از چشمه وضوء گرفته سپس به مكانى كه بلند به نظر مى‏رسيد نزديك شدند و در آنجا نماز خواندند و پس از نماز روى آن مكان خم شده و زمانى گريستند و سپس به مكان بلند ديگرى كه نزديك آن بود رفته و عينا اعمال سابق را بجا آوردند و بعد فرمودند:
اى يونس آنچه را من عمل كردم تو نيز به جاى آور.