آنچه جالب بود این بود که در همه جلسات دادگاه و بازجویی تورات و قرآن روی میز وجود داشت اما انجیل نبود و این مسئله برای من به معمایی بزرگ تبدیل شده بود. زیرا دنیای غرب که عمدتا مسیحی هستند به شدت از اسراییل حمایت می کنند در حالی که یهودیان حتی انجیل را در محاکم قضایی خود به عنوان کتابی آسمانی ملاک قرار نمی دهند.
این نکته را باید مورد تاکید قرار دهم که خطاب من همه یهودیان نیست زیرا در میان آنان انسانهای خوب نیز هست اما در آن زمان هنوز تعریفی از صهیونیسم وصهیونیستها به میان نیامده بود. بنابراین من از لفظ یهودی استفاده می کنم.
خلاصه شرایط زندان تا زمانی که در میان یهودیان بودم تا حدود زیادی قابل تحمل بود اما پس از مدتی مرا به زندانی که فکر می کنم در جنوب بیت المقدس بود انتقال دادند.
در این زندان افرادی از ملیتهای مختلف زندانی بودند. از آمریکایی گرفته تا ژاپنی. در این زندان اوضاع تا حدود زیادی فرق می کرد هرچند در ابتدا من مورد هیچ‌گونه شکنجه فیزیکی نبودم اما کم‌کم موارد زیادی را متوجه شدم. گاهی اوقات صدای ناله زندانیان را بندهای مختلف می شنیدم. پس از انتقالم به این زندان مرا نزد روانکاو زندان بردند. روانکاو با سوالات متعدد قصد داشت به هویت واقعی من پی ببرد اما این بار نیز آنها موفق نبودند. من می خواستم در دادگاه مذهبی محاکمه شوم تا حرف خود را به قاضی بزنم چرا انجیل در این جامعه جایگاهی ندارد. به هر حال پس از چند روز آنها تلاشهای خود را بی نتیجه یافتند.