پدر گفت:
«زمین»
فرزند پرسید:
«بابا! بزرگتر از زمین چیست؟»
پدر جواب داد:
«اسمانها»
فرزند پرسید:
«بابا! بزرگتر از اسمانها چیست؟»
پدر در حالی كه به فرزندش نگاه میكرد، اشك از دیدگانش جاری شد و گفت:
«فرزندم! گناهان پدرت است كه از اسمانها نیز بزرگتر است...»
فرزند پرسید:
«بابا! بزرگتر از گناهان تو چیست؟»

پدر كه دیگر طاقتش تمام شده بود نتوانست دیدگان ابر الود خویش را كنترل نماید. به ناگاه بغضش تركید و گفت:
«دلبندم! بخشندگی خدای بزرگ از تمام هر چه هست بزرگتر و عظیمتر است...!»