الف) قبل از سفر
ابى محمد وشاء از امام رضا(ع)نقل كرد كه حضرت فرمود: هنگامى كه خواستم از مدينه به سوى خراسان حركت‏كنم، اهل و عيال خود را جمع كردم و از آنها خواستم كه با صداى بلند بر من‏بگريند. سپس دوازده هزار دينار بين آنها تقسيم كردم و گفتم: من هرگز به سوى‏شما بر نمى‏گردم. سپس دست جواد(ع) را گرفتم، وارد مسجد پيامبر(ص) شدم، دست اورا بر قبر گذاشتم و از رسول خدا(ص) نگهدارى‏اش را طلب كردم. جواد(ع) [رازكارم را] دريافت و گفت: پدر و مادرم به فدايت، به سوى دشمن مى‏روى؟ حضرت همه‏وكلاء و خدام خود را سفارش‏كرد كه به سخنان جواد(ع) گوش فرادهند، از اواطاعت‏كنند، با او مخالفت نورزند و بعد از وفات من به وى بگروند. و آنها راآگاه كردم كه او امام بعد از من و جانشين من است ...
ب) بعد از سفر
ابن ابى‏نصر مى‏گويد امام رضا(ع) در نامه‏اى به حضرت جواد(ع)چنين نوشته بود: اى اباجعفر، به من اطلاع دادند كه خدام، هنگام خروج شما ازخانه، شما را از در كوچك بيرون مى‏برند و اين به خاطر بخل آنهاست تا از شمابه كسى خيرى نرسد; [فرزندم] به حقى كه بر گردن تو دارم، از تو مى‏خواهم كه‏ورود و خروجت فقط از در بزرگ باشد. هنگامى كه خواستى از خانه خارج شوى،همراه خود طلا و نقره داشته باش و هر كه از تو چيزى خواسته، عطا كن. اگرعموهايت از تو طلب كمك كردند، كمتر از پنجاه دينار عطا نكن و بيشتر از آن به‏اختيار توست. اگر از عمه‏هايت كسى از تو كمك خواست، كمتر از بيست و پنج دينارمده و بيشتر از آن به اختيار توست. [فرزندم،] اين سفارش من به خاطر رشد ورفعت مقام توست، پس به ديگران انفاق كن و از خداى صاحب عرش، ترس فقر وتنگدستى نداشته باش.