RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»

امّا والى مدینه متوجّه مطلب شد و به خلیفه نوشت مردى را که تومىخواهى، امروز در روى زمین پارساتر و زاهدتر و پرهیزکارتر از وىیافت نشود. او در محراب نمازش قرآن مىخواند و پرندگان و وحوش دراثر شیفتگى به صدایش به گرد محراب او جمع مىآیند. قرائت و کتابهاىاو همچون سرودهاى داوودى است. او از داناترین و خوش قلبترین و کوشاترین مردم در کار و عبادت است. این والى همچنین افزود:من دوست ندارم که امیر المؤمنین بیهوده گرفتار شود که خداوند سرنوشت هیچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنکه آن قوم سر نوشت خود رادگرگون سازند...
بدین ترتیب عبد الملک از دستور عجولانه خود انصراف حاصل کردوپس از آنکه دروغ زید بن حسن بر او آشکار شد وى را دستگیر و زنجیرکرد و بدو گفت: از آنجا که من نمىخواهم دست خود را به خون یکى ازشما آلوده کنم، هر آینه تو را مىکشتم. آنگاه نامهاى به امام باقر نوشتودر آن گفت پسر عمویت را به نزدت مىفرستم، در تربیتش بکوش.
از این قصه مىتوان پى برد که حکام بنى امیّه تا آنجا که ممکن بود، ازکشتن فرزندان حضرت على، به صورت آشکار، خوددارى مىورزیدند.
مخالفت علنى با حکومت بنى امیّه، مسألهاى معروف و آشکار بود.تاریخ برخى از این نمونهها را ضبط کرده است و ما در اینجا تنها به دومورد اشاره مىکنیم:
۱ - دیلمى در کتاب اعلام الدین، داستان جالبى نقلکرده است. وىمىنویسد: مردى به عبد الملک بن مروان گفت: آیا به من امان مىدهى؟ عبد الملک گفت: آرى. مرد پرسید: بگو ببنیم آیا این خلافت که به تورسیده به نص خدا ورسولش بوده است؟ عبدالملک گفت: نه، مرد پرسید:آیا مسلمانان بر این اجماع کرده و به تو رضایت دادهاند؟ عبد الملک پاسخداد نه. مرد باز پرسید: پس آیا بیعت تو به گردن ایشان است که بهخلافت تو راضى شدهاند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد باز پرسید: آیا اهلشورا تو را برگزیدهاند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد گفت: پس آیا چنیننیست که تو به زور خلافت را عهده دار شدهاى و تمام امکانات مسلمانانرا تنها به خود اختصاص دادهاى؟ عبد الملک گفت: آرى چنین است.