این عقیده و نظر درباره‎ی توحید، بنیانی را شکل داد که قوانینی برای تصحیح رفتار ایمانی بنا نهاد. دست­یابی به دانش درباره توحید (الرساله العاشره در تاریخ نجد صص309-1، به ویژه در 311) و دوری کردن از شرک باید توأم باشد با مبارزه با کسانی که بر اساس قوانین توحید عمل نمی‎کنند و بنابراین مسلمان به حساب نمی‎آیند و مورد تکفیر قرار می­گیرند (المسئله الصالحه در تاریخ نجد، صص صص 405-7، الرساله السادسه و العشرون در همان صص 393-360 و به ویژه در 372، رساله أخری فی کلمات التوحید، در مجموعات الرسایل و المسایل النجیه، ج 4، صص 40-36 و به ویژه در ص 37، برای دیدن کلمات علمای متاخرتر وهابی در این موضوع به عنوان مثال به کتاب هدیه صفحات 46و60و67 رجوع شود).

محمد بن عبدالوهاب با ادعای اینکه توحید مغفول­ترین اصل از اصول دین است، اجماع درازمدت مذاهب سنی را که شهادت محضِ زبانی را برای تکمیلِ اصل اول از اصول دین کافی می‎دانستند، به بوته‎ی نقد کشید. او استدلال می‎کرد که قوانین توحید که به وسیله‎ی خداوند متعال تعیین شده بود، در طول تاریخ تخریب شده است، از زمان ظهور اسلام تا قرن 12 هجرت و دلیل این تخریب غفلت نسل­های عالمان دینی است که امت را به راه غلط هدایت کردند، و او ادعا کرد که تنها رجوع مستقیم به قرآن و سنت می‎تواند دوباره معنای صحیح توحید را به دست دهد. در این باره او خود را متعلق به هیچ مکتب علمی نمی‎دید؛ بلکه خود را شخص مستقلی می‎دید که در حال رها کردن معنا و مفهوم گم­شده‎ی توحید درعصر جاهلیت، برای کسانی است که همگی بجز خودش قربانی آن بودند (الرسالۀ الأولی در تاریخ نجد،صص 224-209 و به ویژه در211، الرساله العاشره در همان صص 309-310).

وفاداری به تقلید از اولیای مذهب توسط او بی­پرده رد شد. اگر چه او مدعی حق اجتهاد نبود. استدلال او این است که برداشت مستقیم از قرآن و سنت با مطالبه‎ی درونی شدیدی که در مجتهد مذاهب سنی ایجاد می‎شود، مربوط نیست. چرا که دستورالعملی که خداوند برای نوع بشر برای تمام زمان­ها و برای تمام مؤمنین در کتابش و سنت نبی­اش آورده است، کاملا آشکار است. اما فقه مذاهب، امت­ها را از مشیت واضح خداوند به اختلاف کشانده است؛