ساده زيستى

اعتدال و ميانه روى

دختر علامه مى گويد:(43)
((از همان اول وضع زندگى ما عادى و شايد هم پايين تر از آن بود. پدرم حدود يك سال و نيم بعد از ازدواج به نجف رفتند و در مدت يازده سالى كه در آن جا اقامت داشتند، زندگى شان يك زندگى طلبگى بود. ضمن آن كه در اين مدت يازده سال كه در نجف به سر مى بردند، هشت فرزندشان پس از تولد از بين رفتند و پدرم براى ملاحظه مادرم كوچكترين اظهار ناراحتى نمى كردند و مادرم نيز به خاطر پدرم حرفى نمى زد.))
((ايشان با وجودى كه مقيد بودند همسر و فرزندانشان در راحتى باشند، ولى به هيچ وجه از تجملات خوششان نمى آمد در خوردن غذا، در عين تميزى جانب اختصار را رعايت مى كردند. هر چند انواع غذا بر سر سفره اى بود، به خوردن يك نوع غذا اكتفا مى كردند. پس از بازگشت از نجف حدود ده سال در تبريز بودند، ولى ايشان مى گفتند زندگى ما در آن جا به خاطر آب و هواى تبريز بسيار بهتر از قم بود، ضمن اينكه نزديكان و اقواممان نيز در تبريز بودند و با همه اين ها اسباب و وسايل را فروخته عازم قم شدند.))