3 – رابطه ای که در آن عاشق توانایی های بالقوه نامزد خود هستید: فردا آدم سرشناسی می شود؟ فردا آدم توانمندی خواهد شد؟ بالاخره یاد می گیرد که زندگی را مدیریت کند؟ ازدواج که کنید آرام و عاقل می شود؟ اگر به این ها فکر می کنید بدانید که در رابطه محکوم به شکستی هستید. روی آنچه که هست تصمیم بگیرید. روی نقدها و نه نسیه های یک رابطه. نامزدتان اگر همینی که هست مورد تایید شما بود، بعدها به احتمال زیاد تغییراتش را هم خواهید پذیرفت. در غیر این صورت هیچ تضمینی وجود ندارد که تغییر کند و توانمندتر و بهتر از آنچه که هست شود.
4– رابطه ای که در آن مأموریت نجات نامزدتان را به عهده دارید: اگر فکر می کنید حضور شما در زندگی او می تواند باعث شود اعتیادش را ترک کند، دوستان نابابش را کنار بگذارد، از غم و افسردگی و بیماری های روحی خلاص شود و... بدانید که دستی دستی خودتان را به دام قربانی شدن انداخته اید. زندگی مشترک، رابطه ای نیست که شما در آن بخواهید نقش درمانگر یا منجی را بازی کنید. شما در زندگی تان نیاز به ثبات دارید نه این که کسی را به دنبال خود بکشانید، او را تیمار کنید و سعی کنید زندگی اش را تغییر دهید. در این صورت بعد از مدتی خسته می شوید و احساس می کنید این رابطه نیازهای خودتان را برآورده نمی کند و تمام وقت صرف رفع نیازهای طرف مقابل شده است.
5 – رابطه ای که در آن به نامزد خود به عنوان یک الگو و آموزگار چشم دوخته اید: نیاز به آموزگار دارید؟ دنبال یک دایره المعارف متحرک هستید که همیشه دم دستتان باشد و از او اطلاعات بگیرید؟ می خواهید کسی را الگو قرار دهید و هویتتان را بر اساس هویت او شکل دهید؟ برای رسیدن به این ها ازدواج مسیر اشتباهی است. ازدواج یک تعامل دو طرفه است که باید در آن نیاز به اتکا، حمایت و همراهی برطرف شود. در این بین اگر نیازی مثل دانستن و یادگیری و الگوپذیری هم برطرف شود خوب است اما نه این که فقط و فقط با این انگیزه ازدواج کنید. در این صورت رابطه شما و همسرتان رابطه استاد و شاگردی خواهد بود و نه زن و شوهری.
برای شروع یک زندگی مشترک، شما نیاز به تفاهم در مسائل اصلی و پایه ای زندگی تان دارید. تفاهم داشتن در سلیقه ها آنقدر مهم نیست که تفاهم داشتن در اعتقادات، هدف ها و برنامه های آتی زندگی اهمیت دارد