او در اين سالها معتقد است كه بايد «بنويسيد كه اسلام غريب است هنوز...» و به گفتمان غربزدهي دولتها، سياسيبازي آنها و سستي در امر پيروي از ولايت انتقاد دارد. شعر او در اين ايام، آينهاي است تمام نما از مسائل اجتماعي و سياسي روز جامعه. از اعتراض به عبدالكريم سروش (شما را هدف چيست زين التقاط؟ گهي انقباض و گهي انبساط؟) تا نقد شعارهايي مثل فضاي باز دولت خاتمي:
بسیجی سست و بی حال است آیا؟
زبان غیرتش لال است آیا؟
بسیجی از چه رو خاموش ماندی؟
زبان بستی سراپا گوش ماندی؟
نمی بینی مگر دجاله هارا؟
سرود شوم نفی لاله ها را؟
ببین نشخوار صبح و شامشان را
طنین طعنه و دشنامشان را
علی را بیعدالت نام دادند
ولایت را وکالت نام دادند
به سر اندیشههایی خام دارند
ولی داعیهي اسلام دارند...
بسیجی شیعه و سنی ندارد
به فرمان ولی سر میگذارد
خمینی گفت سر گردان نباشید
اسیر دست نامردان نباشید
اگر آزاده هستي اهل دل باش
گر استقلال خواهي مستقل باش
چهها كردند احزاب سياسي؟
به غير از نقض قانون اساسي
الا اي عارفان بي معارف!
جهالت پيشگان شبه عارف
الا اي عارفان اهل ترديد
ولايت را چرا بازيچه كرديد؟ ...
شما گر پيرو خط اماميد
چرا دلبستهي ميز و مقاميد؟!
فضاي باز يعني بي حجابي؟
در انظار عمومي خودنمايي؟
فضاي باز يعني نانجيبي؟
تظاهرسازي و مردم فريبي؟...