آقاسي حوزه‌ي هنري را در اين سالها با تمام خاطرات شيريني كه از آن داشت، ترك مي‌كند؛ اما همنشيني با بزرگاني چون آويني در ياد او جاودانه مي‌شود. تا جايي كه بعد از شهادت «سيدمرتضي» شعري براي او مي‌سرايد:

الا روح طوفانی مرتضی
سلیمان تسلیم امر قضا
از آن دم که در خون شنا کرده‌ای
مرا با جنون آشنا کرده‌ای
جنون را به حیرت درآمیختی
قلم را ز غیرت برانگیختی
بگو نسبتت با شهیدان چه بود
که مرغ دلت سویشان پر گشود
چه‌ها کرد حق با تو در شام قدر
که همسفره‌ای با شهیدان بدر
ببخشای اگر از تو دم می‌زنم
و یا در حریمت قدم می‌زنم
برآنم که درک ولایت کنم
مبادا که ترک ولایت کنم
کنون خالی از عجب و خودبینی‌ام
پُر از سکرآوای آوینی‌ام
....
آقاسي در دهه‌ي هفتاد به شدت اوضاع جامعه و ترويج مدل توسعه‌ي غرب از سوي دولت‌ها انتقاد دارد و با زبان شعر اين انتقاد خود را به صريح‌ترين و گزنده‌ترين شكل ممكن بيان مي‌كند.