بسم الله الرّحمن الرّحيم.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.

بحث ما اين بود كه اگر از اثر پى به موثر مى‏بريم، اگر به همين دليل كه نوشته نويسنده مى‏خواهد، و ساختمان معمار و بنا مى‏خواهد، شما خدا را از همين طريق مى‏شناسيد، اگر به قول همان شاعر از برگ درختان سبز ياد خدا مى‏افتيم اگر از ساختمان يك سلول يك اتم خدا را مى‏شناسيم پس چرا گروهى همين برگ را، همين اتم را و همين سلول را مى‏بينند و مى‏شناسند و آنها خدا را نمى‏شناسند، عدم گناه، عدم خروج از مذهب، عدم بى توجهى چيست؟

بنابراين موضوع بحث ما اين مى‏تواند باشد، علل بى توجهى يا گريز از مذهب و از خدا، گفتيم كه يكى از علتهايش اين بود كه پديده‏ها براى ما عادت شده است. چون بسيارى از موجودات و آفريده‏ها و آثار را از ابتدا با آنها بوديم مأنوس شديم وقتى مأنوس شديم ديگه حالت طبيعى برايمان ندارد. در اولين برخورد با يك بال پروانه است كه توجه پيدا مى‏كنيم اما كسانى كه هزارها بار پروانه را ديده‏اند ديگه برايشان جالب نمى‏تواند باشد.

مثل، آن مثل هواپيما بود كه براى ما تازگى دارد، وقتى هواپيما بلند مى‏شود و مى‏نشيند ياد مخترع آن مى‏افتيم اما كسانى كه صبح تا شام با هواپيما هستند اينها ديگه هر دفعه كه هواپيما پرواز مى‏كند توجه به آن ندارند چون برايشان عادت شده است، اين را توضيح داديم ولى دوم هم گفتيم كه به قصد شناخت براى كلاس خدا مطالعه نمى‏كنند، شما لب چهارراه، هزارها بار لب چهارراه چراغ سبز و سرخ را ديده‏اى اما اگر بپرسند آقا چه شيشه‏اى است، شيشه چند ميليمترى است؟ نوع شيشه آن چه جورى است؟ اين شيشه مشجر گلهاش چه جورى است؟ مى‏گويى: نمى‏دانم. آقا لب چهارراه خيابانتان و لب چهارراهى كه در خانه‌تان است چند هزار بار ديده‏اى؟ ده هزاربار، پنج هزار بار، يازده هزار بار، صد هزاربار، پس چرا نمى‏دانى؟ مى‏گويى من مى‏خواستم ببينم اگر قرمز است بايستم و اگر سبز است بروم، به قصد اينكه شيشه چه شيشه‏اى است مطالعه نمى‏كردم.

....