RE: رزمندهای که نماز نمیخواند
شب باز رفتم سمتش و سلام کردم. به گرمی جواب سلامم را داد و رفت، چند قدمی که برداشت، برگشت سمت من و گفت: «شما هم میری سنگر کمین آقا جواد؟!»
- آره، چهطور مگه؟ منّ و منّی کرد و گفت: «نزدیک عراقیهاست؟!»
- آره، توی محدوده اوناست. چهطور مگه؟!
- هیچی همینطوری...
تشکری کرد و رفت سمت سنگر خودش.
آخرای شب بود که رفتم سمت سنگر عملیات. حاج اکبر دراز کشیده بود، تا وارد شدم، بلند شد و با وجود اصرار من و فشار بازوهام روی شونش، تمام قد جلوم ایستاد و گفت: «بفرما جواد جون بفرما...»
- شرمنده حاجی! مزاحمت شدم. دیدم دراز کشیدی خواستم برگردم، ولی دیدم که متوجه شدی، با خودم گفتم زشته. بازم ببخشید!
- خدا ببخشه جواد جون! این حرفا چیه؟خوش اومدی.
- حاجی! غرض از مزاحمت، میخواستم بگم این پسره کیارش را بذار با من بیاد کمین، میخوام یه فرصت خوب گیر بیارم تا باهاش تنها باشم. حاجی لبخندی زد و ادامه داد: «حاج آقا سماوات که اینجا بود میگفت توی گردان، دنبالش حرفایی میزنن. تو چرا دیگه دنبالشی؟ واسه چی میخوای باهاش بری کمین؟»
- میخوام سر از کارش در بیارم. خوب حاجی جون، به نظر شما فرصت بهتری از کمین دو نفره پیدا میشه که من با اون بیستوچهار ساعت تنها باشم؟
- والله، چه عرض کنم؟ با اوصافی که من شنیدم، اصلاً بعید میدونم بهش اجازه بدم بره کمین. میگن اهل نماز نیست، فقط هم توی مراسم زیارت عاشورا شرکت میکنه، نه چیز دیگه.
- باز خدا رو شکر که زیارت عاشورا میخونه. من فکر میکردم اونم نمیآد.
- پس تو هم شنیدی؟مگه نه؟
- آره، منم یه چیزایی راجع بهش شنیدم.
- من بهش شک داشتم، حتی فکر کردم شاید ستون پنجمی باشه، اما دیدم ستون پنجمی خیلی باهوشه. نمیآد بینمازی کنه که توی گردان تابلو بشه، درست نمیگم؟
- چرا، اتفاقاً منم به این موضوع فکر کرده بودم. واسه همین مطمئنم، این یه لمی تو کارش هست که اینطوریه. وگرنه بعید بود راهش بدن توی گردان عملیاتی خط.