
- حکایات آقامحمدخان قاجار
-
حکایات آقامحمدخان قاجار
حکایت اول
آورده اند كه: گاهي آقا محمد خان غش مي كرد؛ و در آن وقت هوش و حواسش را از دست داده و بيهوش مي شد. اتفاقاً روزي در اطراف كرمان و در حين شكار ؛ از جماعت دور افتاده و اسبش در باتلاقي فرو رفت ؛ و در اين هنگام دچار غش شد.
در همين وقت ، يكي از غلامان او سر رسيد و خان را از گل بيرون كشيد، و بالاي سرش ايستاد ،تا به هوش آمد. آقا محمد خان چون به هوش آمد ،ابتدا از ديدن وي بالاي سرش دچار هراس شد، اما وقتي متوجه موضوع شد، از وي تشكر كرده وعدۀ انعام به او داد؛ و به وعدۀ خود نيز وفا كرد. اما گويا غلام آن پاداش را در برابر آن خدمت ناچيز دانسته ؛ و براي همين هر وقت به حضور شاه مي رسيد مدام به صورت خان نگاه مي كرد.
تا بالاخره خان غضبناك شد ؛ و دستور داد تا چشمهاي وي را كور كردند. اما بعد از كرده پشيمان شد؛ و دستور داد تا حقوق وي را دو برابر كردند و براي بقيه ي عمر نيز او را از خدمت معاف كردند.
پی نوشت:
ايران در دوره سلطنت قاجار، علي اصغر شميم، صفحه 51 و 52
-
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن