به نام خدا
جان را مپرس با غم هجران چه ميكند ؟
با تيغ تيز پيكر عريان چه ميكند؟!
ما را كه ديد بر سر كويش به خنده گفت:
بيمار ره نبرده به درمان چه ميكند ؟
اي صد بهار از تو شكوفا بيا بيا
باد خزان ببين به گلستان چه ميكند؟!
اي منتظر! بيا و نظر كن كه داغ هجر
با لاله هاي سوخته دامان چه ميكند؟!
در حسرت تو در به دري شد نصيب خضر
ور نه به سير كوه و بيابان چه ميكند؟
آشفته خاك راه تو باشد بيا مپرس
اين مور زير پاي سليمان چه ميكند؟!
[align=left]جعفر رسول زاده(آشفته)
ياعلي.[/center]