(آيه 10)- هنگامى كه رستاخيز در آن جهان نو برپا مىشود آن چنان وضع حساب و رسيدگى به اعمال وحشتناك است كه همه در فكر خويشند، احدى به ديگرى نمىپردازد «و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمىگيرد» (و لا يسئل حميم حميما).
(آيه 11)- نه اين كه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند، بلكه مخصوصا «آنها را نشانشان مىدهند» ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است (يبصرونهم).
مسأله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.
و در ادامه همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مىافزايد: وضع چنان است كه «گنهكار دوست مىدارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند» (يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه).
(آيه 12)- نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد «همسر و برادرش را» بدهد (و صاحبته و اخيه).
(آيه 13)- «و قبيلهاش را كه هميشه از او حمايت مىكرد» (و فصيلته التى تؤويه).
(آيه 14)- بلكه «همه مردم روى زمين را تا مايه نجاتش شوند» (و من فى الارض جميعا ثم ينجيه).
آرى! به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مىخواهد عزيزترين عزيزان را- كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شدهاند و حتى همه مردم روى زمين را- براى نجات خود فدا كند.
(آيه 15)- ولى در جواب همه اين تمناها و آرزوها مىفرمايد: «هرگز چنين نيست» كه با اينها بتوان نجات يافت (كلا).
آرى «شعلههاى سوزان آتش است» (انها لظى). پيوسته زبانه مىكشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مىيابد مىسوزاند.
(آيه 16)- «دست و پا و پوست سر را مىكند و با خود مىبرد»! (نزاعة للشوى).