-
RE: سوره طور [52]
(آيه 27)- «اما خداوند بر ما منت نهاد (و رحمت واسعه او شامل حال ما شد) و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد»! (فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ).
آرى! پروردگار مهربان، ما را از زندان دنيا با تمام وحشتهايش نجات بخشيد، و در كانون نعمتهايش، يعنى بهشت، جاى داد.
(آيه 28)- بهشتيان در آخرين سخنى كه از آنها در اينجا نقل شده به اين واقعيت اعتراف مىكنند كه نيكوكار و رحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان ديگر، بيشتر احساس مىكنند.
مىگويند: «ما از پيش او را مىخوانديم (و مىپرستيديم) كه اوست نيكوكار و مهربان»! (إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ).
ولى در اينجا به واقعيت و عمق اين صفات بيشتر پى مىبريم كه چگونه در مقابل اعمال ناچيز ما اين همه نيكى كرده، و در برابر آن همه لغزشها ما را مشمول رحمتش ساخته است.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 29)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و پنج آيه بعد در روايتى آمده است قريش در «دار النّدوه» «1» اجتماع كردند، تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مىشد چارهاى بينديشند.
يكى از مردان قبيله «بنى عبد الدار» گفت: ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا به هر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت، همان گونه كه «زهير» و «نابغه» و «اعشى» (سه نفر از شعراى جاهليت) از دنيا رفتند (و بساطشان برچيده شد و بساط محمّد نيز با مرگش برچيده خواهد شد) اين را گفتند و پراكنده شدند، آيات مورد بحث نازل گشت و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
در آيات گذشته، قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزكاران آمده بود، و در اينجا بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان.
نخست مىفرمايد: حال كه چنين است «پس تذكر ده» (فَذَكِّرْ).
چرا كه دلهاى حقطلبان با شنيدن اين سخنان، آمادهتر مىشود، و هنگام آن رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى.
سپس به ذكر اتهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىدادند پرداخته، مىفرمايد: «به لطف پروردگارت (و به بركت نعمتهايش) تو كاهن و مجنون نيستى»! (فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ).
قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اين تهمتها را به او مىبستند، و عجب اين كه به تضاد اين دو وصف نيز واقف نبودند، زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند، بر خلاف مجنون، و جمع اين دو افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين پراكندهگوئى آنها باشد.
__________________________________________________
(1) «دار الندوة» خانه «قصى بن كلاب» جدّ معروف عرب بود، كه براى مشاوره در امور مهم در آن جمع مىشدند و به مشورت مىپرداختند، اين خانه در كنار خانه خدا قرار داشت، و در آن به سوى «كعبه» باز مىشد، و مركزيت آن براى مجالس مشاوره از زمان خود قصى بن كلاب بود.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 30)- سپس به سومين اتهام پرداخته- كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است- مىفرمايد: «بلكه آنها مىگويند: او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مىكشيم» (أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ).
تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مىكند، كمى صبر كنيد تا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش، همچون طومار عمرش، پيچيده شود، و در طاق نسيان قرار گيرد، آن روز ما راحت خواهيم شد!
(آيه 31)- به هر حال آنها به اين دلخوش مىكردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هم پيچيده شود، و آنها به گمان خود از اين مشكل بزرگى كه دعوت آن حضرت در سراسر جامعه آنان به وجود آورده بود رهائى يابند.
قرآن با يك جمله پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مىدهد و مىفرمايد: «بگو: انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مىكشم»! شما انتظار مرگ مرا و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى! (قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ).
(آيه 32)- سپس آنها را مورد شديدترين سرزنشها قرار داده، مىگويد: «آيا عقلهايشان آنان را به اين اعمال دستور مىدهد يا قومى طغيانگرند»؟ (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ).
اين گونه تهمتها و افترائات فرمان عقل آنها نيست، بلكه سر چشمه همه آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غالب است.
(آيه 33)- بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهامات محسوب مىشود اشاره كرده، مىافزايد: «يا مىگويند: قرآن را به خدا افترا بسته، ولى آنان ايمان ندارند» (أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ).
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 34)- ولى قرآن مجيد پاسخ دندانشكنى به آنها داده، مىفرمايد: «اگر راست مىگويند (كه اين كلام بشر است، و ساخته و پرداخته فكر انسان پس آنها نيز) سخنى همانند آن بياورند» (فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ).
شما هم انسانيد و به گفته خود داراى هوش سرشار، و قدرت بيان، و آگاهى و تسلط بر انواع سخن، چرا گويندگان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟! جمله «فليأتوا» (پس بياورند ...) به اصطلاح امر تعجيزى است، و هدف آن است كه عجز و ناتوانى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد، و اين همان چيزى است كه در علم كلام و عقائد از آن تعبير به «تحدّى» مىكنند، يعنى دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات.
اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مىكند، و مفهوم آن مخصوص معاصران پيامبر نيست، بلكه تمام كسانى كه در همه قرون و اعصار مىگويند قرآن سخن بشر است، و بر خدا افترا بسته شده، آنها نيز مخاطب به اين خطابند كه اگر راست مىگويند سخنى همانند آن بياورند.
اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است، و در طى چهارده قرن كه از بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىگذرد كسى نتوانسته است به آن پاسخ مثبت گويد و اين عجز عمومى گواه زنده اصالت اين وحى آسمانى است.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 35)- راستى حرف حساب شما چيست؟! قرآن همچنان ادامه بحث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قدرت پروردگار را با يازده سؤال پى در پى ادامه مىدهد، نخست از مسأله آفرينش شروع كرده، مىگويد: «يا آنها بىهيچ آفريده شدهاند يا خود خالق خويشتند»؟! (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ).
اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به «برهان معروف علّيت» است كه در فلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است، و آن اين كه عالمى كه در آن زندگى مىكنيم بدون شك حادث است زيرا دائما در حال تغيير است، و آنچه در حال تغيير و دگرگونى است در معرض حوادث است، و چيزى كه در معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد.
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه اگر حادث است از سه حال بيرون نيست:
1- بدون علت به وجود آمده است.
2- خود علت خويشتن است.
3- اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك اوست.
باطل بودن دو احتمال نخست معلوم است، زيرا وجود معلول بدون علت محال است، و گر نه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد، در حالى كه چنين نيست.
احتمال دوم كه چيزى خودش را به وجود آورد نيز محال است، زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد، و اين اجتماع نقيضين است.
بنابر اين راهى جز قبول احتمال سوم يعنى خالقيت واجب الوجود باقى نمىماند.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 36)- اين آيه به سؤال ديگرى كه در باره ادعائى كه در مرحله پائينتر قرار دارد پرداخته، مىگويد: «آيا آنها آسمانها و زمين را آفريدهاند»؟ (أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).
اگر بىعلت به وجود نيامدهاند، و نيز خود علت خويش نبودهاند، آيا آنها واجب الوجود و خالق آسمانها و زمينند؟ و اگر مبدأ عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت دارند؟
مسلما آنها هرگز نمىتوانند چنين ادعاى باطلى كنند، لذا در دنباله همين سخن مىافزايد: «بلكه آنها (جوياى) يقين نيستند» (بَلْ لا يُوقِنُونَ).
آرى آنها دنبال بهانهاى براى فرار از ايمانند.
(آيه 37)- و اگر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند «آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست»؟ (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ).
تا هر كس را بخواهند «نعمت نبوت و علم و دانش» يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كس بخواهند دريغ دارند.
«يا بر همه چيز عالم سيطره دارند»؟! (أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ).
آنها هرگز نمىتوانند ادعا كنند كه خزينهدار پروردگارند، و نه سلطهاى بر امر تدبير اين جهان دارند، چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه، يك بيمارى و حتى يك حشره ناچيز، و همچنين نياز آنها به ابتدائىترين وسائل زندگى، بهترين دليل بر نفى اين قدرتها از آنهاست، تنها هواى نفس و جاهطلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده.
«مصيطرون» اشاره به «ارباب انواع» است كه جزء خرافات پيشينيان مىباشد، آنها معتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گياهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را ربّ النوع آن مىناميدند، و خدا را «ربّ الأرباب» خطاب مىكردند، اين عقيده شركآميز از نظر اسلام مردود است، و در آيات قرآن تدبير همه جهان از آن خدا معرفى شده و او را «ربّ العالمين» مىخوانيم.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 38)- مسلم است نه منكران نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مشركان عصر جاهليت، و نه غير آنها، مدعى هيچ يك از امور پنجگانه فوق نبودند، لذا در اين آيه به مرحله ديگرى پرداخته، مىگويد: «آيا نردبانى دارند كه (به آسمان بالا مىروند) و به وسيله آن اسرار وحى را مىشنوند»؟! (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ).
و از آنجا كه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مطالبه دليل كرده، مىگويد: «هر كسى از آنها اين ادعا را دارد (و مىگويد:
اسرار الهى را از طريق صعود به آسمان مىشنوم) دليل روشنى بياورد» (فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).
مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمىكرد و هرگز دليلى بر اين مطلب نداشتند.
(آيه 39)- سپس مىافزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مىدهند و مىگويند: آنها دختران خدا هستند قابل قبول است؟ «آيا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران» كه فرشتگان را دختران خدا مىناميد! (أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ).
اشاره به اين كه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند، و اگر با خبر مىشدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنها از شدت اندوه و شرم سياه مىشد، ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مىخواندند! بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند، و تعبير آيه فوق از قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود اوست.
(آيه 40)- سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيله بهانهجوئى آنها شود اشاره كرده، مىفرمايد: «آيا تو از آنها پاداشى (در مقابل ابلاغ رسالت) مىطلبى كه در زير بار گران آن قرار دارند»! (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ).
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 41)- دگر بار آنها را مورد سؤال قرار داده، مىگويد: «آيا اسرار غيب نزد آنهاست، و از روى آن مىنويسند»؟ (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ).
اينها ادعا مىكنند پيامبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازه زندگى او هستيم، و با مرگش همه چيز پايان مىگيرد و دعوتش به بوته فراموشى مىافتد.
آنها از كجا مىدانند كه بعد از وفات پيامبر زندهاند؟ اين غيب را چه كسى به آنها گفته؟
(آيه 42)- سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته، مىگويد: «آيا مىخواهند نقشه شيطانى براى تو بكشند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشهها گرفتار مىشوند» و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست! (أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ).
آيه فوق مطابق اين تفسير همانند آيه 54 سوره آل عمران است كه مىگويد:
«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ و (يهود و دشمنان مسيح، براى نابودى او و آئينش) نقشه كشيدند و خداوند (براى حفظ او و آئينش) چارهجوئى كرد و خداوند بهترين چارهجويان است».
(آيه 43)- و بالاخره در آخرين پرسش از آنها مىپرسد: آيا آنها خيال مىكنند حامى و ياورى دارند»؟ يا معبودى غير خدا دارند»؟ كه قول يارى به آنها داده (أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ).
سپس مىافزايد: «منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مىدهند» (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ).
بنابر اين هيچ كس قادر به حمايت از آنها نيست.
به اين ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤالات زنجيرهاى يازدهگانه قرار مىدهد، و مرحله به مرحله آنها را به عقبنشينى و تنزل از ادعاها وا مىدارد، و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مىبندد، و در بنبست كامل قرار مىدهد.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 44)- به دنبال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد، بحثى كه براى هر انسان حقطلبى حقيقت را روشن مىساخت، در اينجا پرده از روى تعصب و لجاجت آنها برداشته، مىگويد: «آنها (چنان لجوجند كه) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذابشان) سقوط مىكند مىگويند: (اشتباه مىكنيد، اين سنگ نيست) اين ابر متراكمى است» كه بر زمين فرو مىريزد! (وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ).
كسانى كه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را به ابرهاى متراكم تفسير كنند، با اين كه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين مىشود ديده كه چيزى جز مجموعه بخار نيست، چگونه اين بخار لطيف متراكم مىشود و تبديل به سنگ مىگردد؟
اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است.
(آيه 45)- لذا در اين آيه مىافزايد: «حال كه چنين است آنها را رها كن (و براى هدايت اين گروه لجوج پافشارى منما) تا روز مرگ خود را ملاقات كنند» و عذابهاى الهى را كه در انتظارشان است با چشم خود ببينند (فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ).
جمله «ذرهم» (آنها را رها كن) امرى است تهديدآميز و منظور از آن ترك اصرار بر تبليغ اين گونه افراد غير قابل هدايت است بنابر اين نه منافات با ادامه تبليغ در سطح عموم از سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.
(آيه 46)- سپس به معرفى اين روز پرداخته، مىگويد: «روزى كه نقشههاى آنها سودى به حالشان نخواهد داشت، و (تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مىشود، و از هيچ سو) يارى نمىشوند» (يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ).
آرى! هر كس مىميرد قيامت صغراى او برپا مىشود و سر آغازى است براى پاداش و كيفرها كه بخشى جنبه برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنى قيامت عمومى انسانها دامانشان را مىگيرد، و در هيچ يك از اين دو مرحله نه چارهجوئيها مؤثر است، و نه در برابر اراده الهى يار و ياورى وجود دارد.
-
RE: سوره طور [52]
(آيه 47)- در اين آيه مىافزايد: «آنها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ و قيامت در كار است بلكه «براى ستمگران عذابى قبل از آن است در (همين جهان) ولى بيشترشان نمىدانند» (وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
آرى! آنها در همين دنيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين باشند، مانند صاعقهها، زلزلهها، سنگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى و يا كشته شدن به دست تواناى رزمندگان سپاه توحيد- همان گونه كه در جنگ بدر نسبت به گروهى از سران شرك اتفاق افتاد، مگر اين كه بيدار شوند و توبه كنند و به سوى خدا باز آيند.
جمله «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» اشاره به اين است كه آنها غالبا از عذابهائى كه در دنيا و آخرت در انتظارشان است بىخبرند و مفهومش اين است كه اقليتى از آنها از اين معنى آگاهند، و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خود اصرار مىورزند.