* آغاز طمع شیطان با غفلت از خدای متعال
تمام هم و غم و توجه شیطان در این است که ببیند چه کسی فعلاً از جناب اقدس حق غافل است و گاهی حق را نسبت به سر و ضمیر خویش فراموش کرده تا به سراغش برود؛ اول میگردد ببیند چه کسی «نسی اطلاعه علی سره»، وقتی فهمید، جلو میآید و بعد تسلط پیدا میکند! چه کسی از حق رویگردان و معرض است؛ چه کسی دینش را یک دستی گرفته و به آن اهمیت نمیدهد؛ دنبال آنها میگردد تا از راه به درشان کند.
کسبه و بازاریهایی که شاگرد دارند خوب میفهمند چه میگویم. اگر شاگرد یک وقت چهار ساعت مانده به ظهر سر کار بیاید، یک وقت سه ساعت قبل، یک وقت سه ساعت و نیم به ظهر، صاحب کار به او میگوید: بابا! این وضع آمدن به مغازه نیست؛ این طوری کاسبی نمیشود! تو چرا کار را با یکدستی گرفتهای؟
عبادات هم همین طور است و نباید آدم در آن کوتاهی داشته باشد. عبادت در نظر اولیای حق، خیلی بالا است؛ انجام مستحبات، کالواجب است. آنها مهلت نمیدهند که مستحبی از آنها فوت شود. خدا علامه طباطبایی را رحمت کند. ایشان مدام ذکر میگفت: یا «لاالهالاالله» یا «سبحانالله» یا صلوات یا هر ذکر دیگر. مادامی که شما سؤال نمیکردید، ایشان مشغول ذکر بود. وقتی هم که از ایشان سؤال میکردید، بعد از اینکه جواب میداد، دو مرتبه مشغول ذکر میشد، اما من بیچاره چطور؟!
کتابی راجع به «زهاد ثمانیه» نوشتهاند. در آن کتاب دارد که «خواجه ربیع» که قبرش در یک فرسخی مشهد مقدس است، یک ریگ در دهانش میگذاشت که مثلاً وقتی با ایشان تکلم میکنند، نتواند زیاد حرف بزند؛ چون کسی که چیزی در دهانش است، نمیتواند پرحرفی کند. حالا هی تو پرحرفی کن و لفظ قلم صحبت کن! هی در این و آن وارد شو و حرفهای بیربط بزن و...! این یعنی تو در چنگ شیطانی داداش جان!
اولیای خدا، همیشه در مقام مراقبهاند و در انجام وظایف شرعیه مثل نماز اول وقت استقامت دارند. شخصی لواشفروش بود و همیشه در نماز جماعت حاضر میشد. خب؛ دکان لواشفروشی و سنگک،روشی، اول ظهر خیلی شلوغ است، اما هیچ چیز در او اثر نمیکرد و حتماً هر طور که بود، اول وقت در نماز جماعت حاضر میشد؛ این یعنی استقامت در دینداری.