زنان برای این‌که در جامعه امنیت اجتماعی و شان اجتماعی‌شان را بالا ببرند باید با حجاب وارد جامعه شوند. خداوند در بسیاری از آیات زنان و مردان را سفارش به رعایت حجاب کرده و فرموده است: به مومنان بگو که چشمان خویش را از نگاه کردن به نامحرم فرو گیرند، و فروج خود را نیز از حرام حفظ کنند، این برای آنان پاکیزه تر است، و خداوند نیز از آن‌چه انجام می‌دهند آگاه است. همچنین به زنان با ایمان بگو که چشمان خود را از نامحرم فرو گیرند، و از گرایش به فساد و فحشا، خویشتن را حفظ نمایند، و زینت‌های خود را بجز آن مقدار که آشکار است( دست‌ها و پاها و صورت گرد آشکار ننمایند) و روسری‌های بلند خود را بر سینه و گردن افکنند... [1]

البته قابل توجه است که قرآن هر دو جنبه را در نظر می‌گیرد، هم حفظ حجاب و پوشیدن را به زنان توصیه می‌کند، و هم جلوگیری از نگاه شهوت انگیز را، هم برای زنان و هم برای مردان توصیه می‌کند. پس داشتن حجاب از یک طرف، باعث جلوگیری از فساد جنسی و در امان ماندن زنان از نگاه‌های شیطانی شهوت پرستان، و از طرف دیگر باعث آرامش خاطر زنان در محیط اجتماع می‌شود.



پوشش خوبی نداشتم و همیشه دوست داشتم لباس‌های رنگی و تنگ با آرایش غلیظ داشته باشم، هیچ محدودیتی برای ظاهرم در خانه و بیرون از خانه نداشتم وقتی بیرون می‌رفتم هر لحظه چشم‌های مردان، چه پیر و چه جوان دنبالم بود و من از این جور نگاه‌ها متنفر بودم ولی دوست نداشتم ظاهرم را عوض کنم.

یک روز برایم اتفاقی افتاد که شدیدا مرا تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که من نظرم نسبت به لباس پوشیدنم عوض شود. در یک روز گرم تابستان با یکی از دوستانم قرار داشتم من زودتر از دوستم رسیده بودم و خیابان خلوت بود و دو پسر جوان که سوار بر ماشین بودند مرتب کنار من نگه می‌داشتند و به من ... و من هم هیچ توجهی به حرف‌های آنها نمی‌کردم ولی در یک لحظه یکی از پسرها از ماشین پیاده شد و می‌خواست مرا به زور سوار ماشین کند و من مقاومت می‌کردم و داد و فریاد می‌کردم تا اینکه یک رهگذر به من کمک کرد و مرا از شر آن‌ها نجات داد، خیلی ترسیده بودم و گریه می‌کردم، آقایی که به من کمک کرد گفت گریه نکن بیا این را سرت کن این را برای دخترم هدیه گرفته بودم ولی به تو می‌دهم. و من برای اینکه تشکر کنم قبول کردم و چادر را سرم کردم به سمت خانه راه افتادم، وقتی رسیدم خانه یادم افتاد که هیچ کس مرا نگاه بد نمی‌کرد و من چادر را بابت این آرامشی که به من داده بود، بوسیدم و تصمیم گرفتم که از آن لحظه به بعد همیشه با چادر بیرون بروم.