-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 27)- «و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مىگويد و يوسف راستگوست» (وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
شهادت دهنده، يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود و كلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر اين است، و قاعدتا مرد حكيم و دانشمند و باهوشى بوده است و مىگويند اين مرد از مشاوران عزيز مصر، و در آن ساعت، همراه او بوده است.
(آيه 28)- عزيز مصر، اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد، و در پيراهن يوسف خيره شد، «و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت پاره شده (مخصوصا با توجه به اين معنى كه تا آن روز دروغى از يوسف نشنيده بود رو به همسرش كرد و) گفت: اين كار از مكر و فريب شما زنان است كه مكر شما زنان، عظيم است» (فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ).
(آيه 29)- در اين هنگام عزيز مصر از ترس اين كه، اين ماجراى اسف انگيز بر ملا نشود، و آبروى او در سرزمين مصر، بر باد نرود، صلاح اين ديد كه سر و ته قضيه را به هم آورده و بر آن سرپوش نهد، رو به يوسف كرد و گفت: «يوسف تو صرف نظر كن و ديگر از اين ماجرا چيزى مگو» (يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
سپس رو به همسرش كرد و گفت: «تو هم از گناه خود استغفار كن كه از خطاكاران بودى» (وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ).
حمايت خدا در لحظات بحرانى-
درس بزرگ ديگرى كه اين بخش از داستان يوسف به ما مىدهد، همان حمايت وسيع پروردگار است كه در بحرانىترين حالات به يارى انسان مىشتابد و به مقتضاى «يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب» از طرقى كه هيچ باور نمىكرد روزنه اميد براى او پيدا مىشود و شكاف پيراهنى سند پاكى و برائت او مىگردد، همان پيراهن حادثه سازى كه يك روز، برادران يوسف را در پيشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مىكند، و روز ديگر همسر هوسران عزيز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز ديگر نور آفرين ديدههاى بىفروغ يعقوب است، و بوى آشناى آن، همراه نسيم صبحگاهى از مصر به كنعان سفر مىكند، و پير كنعانى را بشارت به قدوم موكب بشير مىدهد! به هر حال خداوند الطاف خفيهاى دارد كه هيچ كس از عمق آن آگاه نيست، و به هنگامى كه نسيم اين لطف مىوزد، صحنهها چنان دگرگون مىشود كه براى هيچ كس حتى هوشمندترين افراد قابل پيش بينى نيست.
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 30)- توطئه ديگر همسر عزيز مصر: هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزيز، با آن داستانى كه گذشت يك مسأله خصوصى بود كه «عزيز» هم تأكيد بر كتمانش داشت، اما از آنجا كه اين گونه رازها نهفته نمىماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوايى دارد، سر انجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد، و چنانكه قرآن مىگويد: «گروهى از زنان شهر، اين سخن را در ميان خود گفتگو مىكردند و نشر مىدادند كه همسر عزيز با غلامش سر و سرّى پيدا كرده و او را به سوى خود دعوت مىكند» (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ).
«و آنچنان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است» (قَدْ شَغَفَها حُبًّا).
و سپس او را با اين جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهى آشكار مىبينيم»! (إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
آنها كه اين سخن را مىگفتند دستهاى از زنان اشرافى مصر بودند كه در هوسرانى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند، چون دستشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مىكشيدند و همسر عزيز را به خاطر اين عشق در گمراهى آشكار مىديدند!
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 31)- «هنگامى كه همسر عزيز، از مكر زنان حيلهگر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چارهاى انديشيد و آن اين بود كه) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت كرد و براى آنها پشتى (گرانبها و مجلس باشكوهى) فراهم ساخت و به دست هر كدام چاقويى براى بريدن ميوه داد» اما چاقوهاى تيز، تيزتر از نياز بريدن ميوهها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً).
و اين كار خود دليل بر اين است كه او از شوهر خود، حساب نمىبرد، و از رسوايى گذشتهاش درسى نگرفته بود.
«در اين موقع (به يوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با ديدن جمال او، وى را در اين عشقش ملامت نكنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ).
زنان مصر كه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند، هنگامى كه آن قامت زيبا و چهره نورانى را ديدند، و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد، صورتى همچون خورشيد كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آن مجلس طلوع كرد چنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست، نمىشناختند «هنگامى كه چشمشان به او افتاد، او را بسيار بزرگ و زيبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ).
و آنچنان از خود بىخود شدند كه به جاى ترنج «دستهايشان را بريدند» (وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ).
و هنگامى كه ديدند، برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مىدرخشد و رخسار معصومش از شدت حيا و شرم گلگون شده، «همگى فرياد برآوردند كه نه، اين جوان هرگز آلوده نيست، او اصلا بشر نيست، او يك فرشته بزرگوار آسمانى است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ).
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 32)- در اين هنگام زنان مصر، قافيه را بكلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خود مىچكيد و در حالى پريشان همچون مجسمهاى بىروح در جاى خود خشك شده بودند، نشان دادند كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند.
او از اين فرصت استفاده كرد و «گفت: اين است آن كسى كه مرا به خاطر عشقش سرزنش مىكرديد» (قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ).
همسر عزيز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود، احساس غرور و خوشحالى مىكرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود يكباره تمام پردهها را كنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف كرد و گفت: «آرى من او را به كام گرفتن از خويش دعوت كردم ولى او خويشتن دارى كرد» (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ).
سپس بىآنكه از اين آلودگى به گناه اظهار ندامت كند، و يا لااقل در برابر ميهمانان كمى حفظ ظاهر نمايد، با نهايت بىپروايى با لحن جدى كه حاكى از اراده قطعى او بود، صريحا اعلام داشت، «و اگر او (يوسف) آنچه را كه من فرمان مىدهم انجام ندهد (و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد) بطور قطع به زندان خواهد افتاد» (وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ).
نه تنها به زندانش مىافكنم بلكه در درون زندان نيز «مسلما خوار و ذليل خواهد شد» (وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ).
(آيه 33)- بعضى در اينجا روايت شگفت آورى نقل كردهاند و آن اين كه گروهى از زنان مصر كه در آن جلسه حضور داشتند به حمايت از همسر عزيز برخاستند و حق را به او دادند و دور يوسف را گرفتند، و هر يك براى تشويق يوسف به تسليم شدن يك نوع سخن گفتند: يكى گفت: اى جوان! اين همه خويشتن دارى و ناز براى چيست؟ چرا به اين عاشق دلداده، ترحم نمىكنى؟ مگر تو اين جمال دل آراى خيره كننده را نمىبينى؟
دومى گفت: گيرم كه از زيبايى و عشق چيزى نمىفهمى، ولى آيا نمىدانى كه او همسر عزيز مصر و زن قدرتمند اين سامان است؟ فكر نمىكنى كه اگر قلب او را به دست آورى، هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است؟
سومى گفت: گيرم كه نه تمايل به جمال و زيبائيش دارى، و نه نياز به مقام و مالش، ولى آيا نمىدانى كه او زن انتقامجوى خطرناكى است؟
طوفان مشكلات از هر سو يوسف را احاطه كرده بود، اما او كه از قبل خود را ساخته بود بىآنكه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخيزد رو به درگاه پروردگار آورد و اين چنين به نيايش پرداخت: «گفت: بار الها! پروردگارا! زندان (با آن همه سختيهايش) در نظر من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مىخوانند» (قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ).
سپس از آنجا كه مىدانست در همه حال، مخصوصا در مواقع بحرانى، جز به اتكاء لطف پروردگار راه نجاتى نيست، خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از او كمك خواست، پروردگارا! اگر كيد و مكر و نقشههاى خطرناك اين زنان آلوده را از من باز نگردانى، قلب من به آنها متمايل مىگردد و از جاهلان خواهم بود» (وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ).
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 34)- و از آنجا كه وعده الهى هميشه اين بوده كه جهاد كنندگان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن) يارى بخشد، يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق به ياريش شتافت، آنچنان كه قرآن مىگويد: «پروردگارش اين دعاى خالصانه او را اجابت كرد» (فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ).
«و مكر و نقشه آنها را از او گرداند» (فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ).
«چرا كه او شنوا و داناست» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
هم نيايشهاى بندگان را مىشنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است، و هم راه حل مشكل آنها را مىداند.
(آيه 35)- زندان به جرم بىگناهى: جلسه عجيب زنان مصر با يوسف در قصر «عزيز» با آن شور و غوغا پايان يافت. بيم رسوايى و افتضاح جنسى خاندان «عزيز» در نظر توده مردم روز به روز بيشتر مىشد، تنها چارهاى كه براى اين كار از طرف عزيز مصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را بكلى از صحنه خارج كنند، و بهترين راه براى اين كار، فرستادنش به سياه چال زندان بود، كه هم او را به فراموشى مىسپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مىشد كه مجرم اصلى، يوسف بوده است! لذا قرآن مىگويد: «بعد از آن كه آنها آيات و نشانههاى (پاكى يوسف) را ديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند» (ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ).
آرى! در يك محيط آلوده، آزادى از آن آلودگان است، نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنهاست، و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف بايد منزوى شوند، اما تا كى، آيا براى هميشه؟ نه، مسلما نه!
(آيه 36)- از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند چنانكه آيه مىفرمايد: «و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ).
و از آنجا كه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كند احساسات ديگر او به كار مىافتد، تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند خواب و رؤيا هم براى او مطلبى مىشود.
از همين رو يك روز اين دو جوان كه گفته مىشود يكى از آن دو مأمور «آبدار خانه شاه» و ديگرى سرپرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه، به زندان افتاده بودند، نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب مىنمود بازگو كرد.
«يكى از آن دو گفت: من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مىفشارم»! (قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً).
«و ديگرى گفت: من در خواب ديدم كه مقدارى نان روى سرم حمل مىكنم، و پرندگان (آسمان مىآيند و) از آن مىخورند» (وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ).
سپس اضافه كردند: «ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مىبينيم» (نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ).
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 37)- به هر حال يوسف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمايى زندانيان از دست نمىداد، مراجعه اين دو زندانى را براى تعبير خواب غنيمت شمرد و به بهانه آن، حقايق مهمّى را كه راهگشاى آنها و همه انسانها بود بيان داشت.
نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنين «گفت: من (به زودى و) قبل از آن كه جيره غذايى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت» (قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما).
سپس يوسف با ايمان و خدا پرست كه توحيد با همه ابعادش در اعماق وجود او ريشه دوانده بود، براى اين كه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمىپذيرد چنين ادامه داد: «اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است» (ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي).
و براى اين كه تصور نكنند كه خداوند، بىحساب چيزى به كسى مىبخشد اضافه كرد: «من آيين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند، ترك كردم» و اين نور ايمان و تقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است (إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).
منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است.
(آيه 38)- من بايد از اين گونه عقايد جدا شوم، چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش يافتهام كه خاندان وحى و نبوت است، «و من از آيين پدران و نياكانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم» (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ).
بعد به عنوان تأكيد اضافه مىكند: «براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم» (ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ). چرا كه خاندان ما، خاندان توحيد، خاندان ابراهيم بت شكن است.
«اين از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است» (ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ).
«ولى (متأسفانه) اكثر مردم اين مواهب الهى را شكرگزارى نمىكنند» و از راه توحيد و ايمان منحرف مىشوند (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ).
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 39)- زندان يا كانون تربيت؟ هنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذيرش حقيقت توحيد كرد رو به سوى آنها نمود و چنين گفت: «اى هم زندانهاى من! آيا خدايان پراكنده و معبودهاى متفرق بهترند يا خداوند يگانه يكتاى قهار و مسلط بر هر چيز» (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ).
گويى يوسف مىخواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مىبينيد چرا در بيدارى نمىبينيد؟ چرا به دامن پرستش «اللّه واحد قهار» دست نمىزنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بىگناه و به مجرد اتهام به زندان مىافكنند از جامعه خود برانيد.
(آيه 40)- سپس اضافه كرد: «اين معبودهايى كه غير از خدا مىپرستيد چيزى جز يك مشت اسمهاى بىمسمّا كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميدهايد، نيست» (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ).
اينها امورى است كه «خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده» بلكه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شماست (ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ).
بدانيد «حكومت جز براى خدا نيست» (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد.
و باز براى تأكيد بيشتر اضافه مىكند: «خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد» (أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ).
«اين است آيين و دين پا بر جا و مستقيم» كه هيچ گونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ).
يعنى توحيد در تمام ابعادش، در عبادت، در حكومت، در فرهنگ و در همه چيز، آيين مستقيم و پا بر جاى الهى است.
«ولى (چه مىتوان كرد) بيشتر مردم آگاهى ندارند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).
و به خاطر اين عدم آگاهى در بيراهههاى شرك سرگردان مىشوند و به حكومت غير «اللّه» تن در مىدهند و چه زجرها و زندانها و بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مىگيرد.
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 41)- سپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت: «اى دوستان زندانى من! اما يكى از شما (آزاد مىشود، و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد» (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً).
«اما نفر ديگر به دار آويخته مىشود و (آنقدر مىماند كه) پرندگان آسمان از سر او مىخورند»! (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ).
سپس براى تأكيد گفتار خود اضافه كرد: «اين امرى را كه شما در باره آن از من سؤال كرديد و استفتاء نموديد حتمى و قطعى است» (قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ).
اشاره به اين كه اين يك تعبير خواب ساده نيست، بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافتهام مايه مىگيرد، بنابراين جاى ترديد و گفتگو ندارد.
(آيه 42)- اما در اين هنگام كه احساس مىكرد اين دو به زودى از او جدا خواهند شد، براى اين كه روزنهاى به آزادى پيدا كند، و خود را از گناهى كه به او نسبت داده بودند تبرئه نمايد «به يكى از آن دو رفيق زندانى كه مىدانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود (شاه) از من سخن بگو» تا تحقيق كند و بىگناهى من ثابت گردد (وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ).
اما اين «غلام فراموشكار» آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مىسپارند بكلى مسأله يوسف را فراموش كرد قرآن مىگويد: «شيطان يادآورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد» (فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ).
و به اين ترتيب، يوسف به دست فراموشى سپرده شد «و چند سال در زندان باقى ماند» (فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ).
در باره سالهاى زندان يوسف گفتگوست ولى مشهور اين است كه مجموع زندان يوسف 7 سال بوده، ولى بعضى گفتهاند قبل از ماجراى خواب زندانيان 5 سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه يافت. سالهايى پررنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پربار و پربركت.
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 43)- ماجراى خواب سلطان مصر! يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كار او خودسازى، و ارشاد و راهنمايى زندانيان بود.
تا اين كه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت.
پادشاه مصر كه مىگويند نامش «وليد بن ريّان» بود- و عزيز مصر وزير او محسوب مىشد- خواب ظاهرا پريشانى ديد، و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين «گفت: من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كرد و آنها را مىخورند، و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده را ديدم» كه خشكيدهها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند (وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ).
سپس رو به آنها كرد و گفت: «اى جمعيت اشراف! در باره خواب من نظر دهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد» (يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ).
(آيه 44)- ولى حواشى سلطان بلافاصله «اظهار داشتند كه: اينها خوابهاى پريشان است و ما به تعبير اين گونه خوابهاى پريشان آشنا نيستيم»! (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ).
(آيه 45)- در اينجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود به ياد خاطره زندان و تعبير خواب يوسف افتاد.
همچنان كه آيه مىگويد: «و يكى از آن دو كه نجات يافته بود- و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: من شما را از تعبير اين خواب خبر مىدهم، مرا (به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زندان است) بفرستيد» تا خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم (وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ).
اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سر انجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين مأموريت برود.
-
RE: سوره يوسف [12]
(آيه 46)- ساقى به زندان و به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد، همان دوستى كه در حق او بىوفايى فراوان كرده بود اما شايد مىدانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.
رو به يوسف كرد و چنين گفت: «يوسف! اى مرد بسيار راستگو! در باره اين خواب اظهار نظر كن كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را مىخورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده» كه دومى بر اولى پيچيده و آن را نابوده كرده است (يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ).
«شايد من به سوى اين مردم باز گردم، باشد كه آنها از اسرار اين خواب آگاه شوند» (لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ).
(آيه 47)- به هر حال يوسف بىآنكه هيچ قيد و شرطى قائل شود و يا پاداشى بخواهد فورا خواب را به عالىترين صورتى تعبير كرد، تعبيرى گويا و خالى از هرگونه پرده پوشى، و توأم با راهنمايى و برنامهريزى براى آينده تاريكى كه در پيش داشتند، «او چنين گفت: هفت سال پىدرپى بايد با جديت زراعت كنيد (چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است) ولى آنچه را درو مىكنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد، جز به مقدار كم و جيرهبندى كه براى خوردن نياز داريد» (قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ).
(آيه 48)- «پس از آن، هفت سال سخت (و خشكى و قحطى) مىآيد، كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كردهايد، مىخورند» (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ).
ولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد، بلكه بايد «مقدار كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد» براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نماييد (إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ).
(آيه 49)- اگر با برنامه و نقشه حساب شده اين هفت سال خشك و سخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمىكند، «سپس سالى فرا مىرسد كه باران فراوان نصيب مردم مىشود» (ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ).
«و در آن سال (نه تنها كار زراعت خوب مىشود بلكه) مردم عصاره (ميوهها و دانههاى روغنى را) مىگيرند» و سال پربركتى است (وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ).
تعبيرى كه يوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود! در حقيقت يوسف يك معبر ساده خواب نبود، بلكه يك رهبر بود كه از گوشه زندان براى آينده يك كشور برنامهريزى مىكرد و يك طرح چند مادهاى حد اقل پانزده ساله به آنها ارائه داد و اين تعبير و طراحى براى آينده موجب شد كه هم مردم مصر از قحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خودكامگان!