عاشورا..عاشورا..عاشورا
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: عاشورا..عاشورا..عاشورا

  1. #1
    پاسخگوی مسائل مذهبی طاهره وحیدیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    روی زمین خدا جایی در این غربتکده...جایی در همین نزدیکی...
    نوشته ها
    4,275
    می پسندم
    220
    مورد پسند : 2,271 بار در 1,502 پست
    نوشته های وبلاگ
    9
    میزان امتیاز
    156

    عاشورا..عاشورا..عاشورا








    سيّدگفت : من‏درسال‏هزارودويست و هشتاد به قصد حجّ بيت اللّه‏الحرام از رشت به تبريز آمدم و در خانه حاجى صفر على تاجر تبريزى منزل كردم ، چون قافله‏اى براى حجّ نيافتم متحيّر مانده بودم ، تا اينكه حاجى جبّار جلو دار سدهى اصفهانى بار برداشت به قصد طبروزن من نيز از او حيوانى كرايه كردم و با او همراه شدم ، چون به منزل اوّل رسيديم سه نفر ديگر با ما همراه شدند ، و آنها عبارت بودند از : حاجى ملاّ باقر تبريزى حجّه فروش ، حاجى سيّد حسن تاجر تبريزى و حاجى على نامى كه خدمت مى‏كرد ، پس به اتّفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنةالرّوم و از آنجا به طربوزن ، در يكى از منازل بين اين دو شهر حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت : اين منزلى كه فردا در پيش داريم بسيار مخوف و وحشتناك است ، امشب كمى زودتر بار كُنيد تا همراه قافله‏هاى ديگر باشيد ، پس ما تقريباً دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق حركت كرديم ، به اندازه نيم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف سنگينى شروع به باريدن كرد و به همين علّت هر كدام از رفقا سر خود را پوشانيدند و مركب خود را تند راندند ، من نيز هرچه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد ، تا اينكه آنها رفتند و من تنها ماندم و آنها را گُم كردم ، از اسب خود پياده شدم و در كنار جاده نشستم ، بسيار مضطرب و نگران بودم ، چون قريب ششصد تومان براى مخارجم همراه داشتم ، بعد از تأمّل و تفكّر زياد تصميم گرفتم كه در همين مكان بمانم تا صبح شود و سپس يا به منزل قبلى برگردم و يا از آنجا چند محافظ اجير كنم و به قافله ملحق شوم.

    اِلهی قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی.....

  2. #2
    پاسخگوی مسائل مذهبی طاهره وحیدیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    روی زمین خدا جایی در این غربتکده...جایی در همین نزدیکی...
    نوشته ها
    4,275
    می پسندم
    220
    مورد پسند : 2,271 بار در 1,502 پست
    نوشته های وبلاگ
    9
    میزان امتیاز
    156
    در اين فكر بودم كه ناگاه ديدم در مقابلم باغى است و در آن باغ باغبانى بيلى در دست دارد كه با آن به درختان مى‏زند تا برفهاى درختان بريزد ، سپس او پيش آمد و با كمى فاصله ايستاد و به من فرمود : تو كيستى؟ عرض كردم : رفقايم رفته‏اند و من مانده‏ام و راه را گم كرده‏ام ، به زبان فارسى به من فرمود : نافله ( نماز شب ) بخوان تا راه را پيدا كنى ، من مشغول خواندن نافله شدم ، پس از فارغ شدن از نافله و تهجّد بار ديگر آمد و فرمود : نرفتى؟ گفتم : واللّه راه را نمى‏دانم ، فرمود : جامعه بخوان تا راه را پيدا كنى، ( سيّد احمد رشتى گويد من زيارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نيستم ) امّا با دستور ايشان از جاى برخاستم و تمام جامعه را از حفظ خواندم ، وقتى تمام شد بار ديگر آمد و فرمود : نرفتى؟ من بى‏اختيار شروع كردم به گريه كردن و گفتم آرى هنوز نرفته‏ام ، راه را بلد نيستم ، فرمود : عاشورا را بخوان ، ( و من زيارت عاشورا را نيز حفظ نبودم و تا كنون نيز حفظ نيستم ) امّا بلند شدم و از حفظ مشغول خواندن زيارت عاشورا و علقمه شدم ، بار ديگر آمد و فرمود : نرفتى ، هستى ، گفتم : نه نرفتم ، تا اينكه صبح شد ، فرمود : اكنون تو را به قافله مى‏رسانم ، و سپس رفت و اُلاغى آورد و سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود : پشت سر من بر اُلاغ من سوار شو ( و عنان اسبت را بگير تا همراه ما بيايد ) من سوار شدم و عنان اسبم را كشيدم امّا اسب حركت نمى‏كرد ، فرمود عنان را به من بده ، سپس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت ، اسب كاملاً رام شد و حركت كرد ، همانطور كه سوار بر اُلاغ بوديم دستش را به زانوى من گذاشت و فرمود : شما چرا نافله نمى‏خوانيد؟ ،نافله نافله نافله ، و سه مرتبه اين سخن را تكرار فرمود ،
    اِلهی قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی.....

  3. #3
    پاسخگوی مسائل مذهبی طاهره وحیدیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    روی زمین خدا جایی در این غربتکده...جایی در همین نزدیکی...
    نوشته ها
    4,275
    می پسندم
    220
    مورد پسند : 2,271 بار در 1,502 پست
    نوشته های وبلاگ
    9
    میزان امتیاز
    156
    و بار ديگر فرمود : شما چرا عاشورا نمى‏خوانيد؟ عاشورا عاشورا عاشورا و اين سخن را نيز سه مرتبه تكرار فرمود ، و بعد از آن فرمود : شما چرا جامعه نمى‏خوانيد؟ جامعه ، جامعه ، جامعه ، ناگاه برگشت و فرمود : اين هم رفقايت ، ديدم آنها بر لب نهر آبى فرود آمده بودند و مشغول وضو ساختن براى نماز صبح بودند ، من از اُلاغ پائين آمدم و خواستم سوار بر اسب شوم نتوانستم ، پس آن جناب پياده شد و مرا بر اسب سوار نمود و سر اسب را به طرف رفقايم ( و پشت به خودش ) برگردانيد ، من در اين حال به فكر افتادم كه اين شخص چه كسى بود كه به زبان فارسى صحبت مى‏كرد؟ در حالى كه در اين نواحى زبانى جُز تركى و مذهبى جز مسيحى غالباً وجود ندارد ، و چگونه با اين سرعت مرا به رفقايم رسانيد؟ پس چون برگشتم و پشت سرم را نگاه كردم احدى را نديدم و اثرى از او پيدا نبود.
    اِلهی قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی.....

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •