ورود به شام
در بعضى مقاتل آمده است كه: امام سجاد عليه السلام پس از تحمل شكنجه‏هاى فراوان در بين راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسيسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بيت عليهم السلام، شهرى كه مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگويى على‏بن ابى‏طالب‏عليهما السلام چيزى نشنيده بودند و لعن او را فريضه مى‏شمردند، رسيد.

كوفيان كه پيرو على عليه السلام بودند و از مولى شناخت داشتند، چه كردند كه شاميان بكنند!

ديلم بن عمر مى‏گويد: «آن روز كه كاروان اسيران آل رسول الله‏صلى الله عليه وآله وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمانم ديدم.

اهل بيت عليهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند. در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على ابن الحسين‏عليهما السلام كه سالار آن قافله شناخته مى‏شد، ايستاد و گفت: خدا را سپاس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گردانيد!

على بن الحسين عليهم السلام لب فرو بسته بود تا آن چه پيرمرد در دل دارد بگويد.

وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد، امام عليه السلام فرمود:

همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرف‏هايت تمام شود، اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوى.

پيرمرد گفت: براى شنيدن آماده‏ام.

على بن الحسين عليهما السلام فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده‏اى؟

پيرمرد گفت: آرى.

على بن الحسين عليهما السلام فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى‏»; (22) «اى پيامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش‏هايى كه براى هدايت‏شما انجام داده‏ام، پاداشى نمى‏خواهم جز اين كه خويشان مرا دوست‏بداريد.»

پيرمرد جواب داد: آرى خوانده‏ام (ولى چه ارتباطى با شما دارد؟)

حضرت پاسخ داد: مقصود اين آيه از خويشان پيامبرصلى الله عليه وآله ماييم.

سپس امام عليه السلام پرسيد: اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده‏اى؟

«و آت ذى القربى حقه‏»; (23) «حق خويشاوندان و نزديكانت را پرداخت كن.»

مرد شامى: آيا شماييد «ذى القربى‏» و خويشاوند پيامبر؟