نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است و از «نور»، «بهاء»، »«سرور»، «ملک»، «سلطنت»، «خوشی» و «سعادت»، آن اندازه برایت فراهم کرده که عقل تو از تصویر و تصور جزئی از اجزای آن متحیر شده و مدهوش میشود، و از برکتهای قرب و جوار و لقای خود، چیزی را که عقل عاقلان و فهم عالمان و وهم حکیمان نمیتواند آن را تحمل کند.
با این وجود، ای برادر من! آیا برای تو شایسته نیست در کسب آمادگی برای حضور در این مجلس، آن اندازه که بایستهاش است، کوشش کنی تا هر گاه به آن دست یافتی، رستگار شوی و هر گاه به سبب غفلتت از تو فوت شد و از کفت بیرون رفت، از زیانکاران محسوب شوی؟ پس، ای مسکین بینوا! خودت انصاف بده: آیا در خصوص دعایی که میخوانی ولی قلبت با آن همراه نیست، رضا میدهی که آن به سوی خدا بالا برود، خود میبینی که زبانت «او» را میخواند، ولی قلبت دنیایی را خطاب قرار میدهد که در خصوص آن فرمودهاند: آن (دنیا) دشمن خدا و اولیای اوست. و آن (دنیا) چنین میخواهد که تو را به وسیله همین ظواهر فانی، از خداوند باقی دور کند. پس آیا برای عاقل مصیبتی بزرگتر از این میتوان تصور کرد؟
-پایان-