-
بدر، احد، خندق، حنین، خیبر و... همگی صحنههایی است که مملو از فداکاریها، شهامتها، شجاعتها و ایثارهای علی بن ابیطالب(علیهالسلام) است. در بدر نیمی از کشتههای مشرکان را علی(علیهالسلام) به تنهایی به هلاکت رساند. در اُحد در حالی که بیشتر مسلمانان، از جمله اولی و دومی و سومی از صحنه نبرد گریخته بودند، تنها علی(علیهالسلام) با تنی چند از مجاهدان در کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ماندند و از اسلام و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) محافظت کردند. در خندق با کشتن قهرمان نامی عرب، عمرو بن عبدود به اندازه تمامی ثواب عبادت جن و انس ذخیره ثواب اندوخت.[۳۵]
شجاعت علی(علیهالسلام) در جنگها به حدی بود که بعضی از عربها میگفتند: هرگاه دستهای از مسلمانان به ما یورش میآوردند که علی(علیهالسلام) در میان آنها بود ما به همدیگر وصیت میکردیم![۳۶]
شجاعت علی(علیهالسلام) در نبرد خیبر
در نبرد خیبر پس از آنکه مجاهدان مسلمان تمام دژهای خیبر را فتح کردند، آخرین دژ یهودیان دژ «قموص» که بزرگترین دژ و مرکز دلاوران آنها بود، باقی مانده بود. مسلمانان هشت روز آن را محاصره کردند ولی موفق به فتح آن نشدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) هر روز پرچم را به دست یکی از مسلمانان میداد و او را مأمور گشودن آن دژ میکرد و همه بدون نتیجه باز میگشتند. روزی پرچم را به دست ابوبکر و روز دیگر به عمر داد ولی هر دو بدون اینکه کاری صورت دهند به حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بازگشتند.
این وضع بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سنگین مینمود، لذا فرمود: فردا پرچم را به دست کسی میدهم که هرگز فرار نمیکند و پشت به دشمن نمینماید؛ او کسی است که خدا و رسولش او را دوست دارند و خداوند این دژ را به وسیله او میگشاید.
پی نوشت:
[۳۵] - بلاذری، انساب الاشراف: ج ۲، ص ۹۱ و ۹۴.
-
هنگامی که روز بعد شد همه منتظر بودند تا ببینند این افتخار نصیب کدام یک از یاران او میشود. سعد ابی وقاص میگوید: وقتی پیامبر از خیمه بیرون آمد همه گردنها به سوی او کشیده شد و من نیز در برابر پیامبر ایستادم شاید این افتخار از آن من گردد. ناگهان پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: علی(علیهالسلام) کجاست؟ به حضرت گفتند او به چشم درد مبتلا شده و استراحت میکند. شخصی را به خیمه علی(علیهالسلام) فرستادند او را به حضور پیامبر آورد. پیامبر در حق او دعا کرد، چشم علی شفا یافت. آنگاه زره خود را به علی پوشاند و ذوالفقار را به کمر او بست و پرچم را به دست ا و داد و به او یاد آور شد که پیش از آغاز نبرد، دشمن را به آیین اسلام دعوت نما، اگر نپذیرفتند به آنان بگو که میتوانند با پرداخت جزیه (نوعی مالیات سرانه) و خلع سلاح، آزادانه زیر لوای اسلام زندگی کنند و بر آیین خود باقی بمانند، اگر هیچ کدام را نپذیرفتند، راه نبرد را پیش گیر و بدان که هرگاه خداوند فردی را به وسیله تو راهنمایی و به حق هدایت کند بهتر از آن است که شتران سرخ مو، از آن تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنی.[۳۷]
وقتی مجاهدان اسلام به نزدیکی قلعه دشمن رسیدند، دلاوران یهود از دژ بیرون آمدند. حارث برادر «مرحب» قهرمان معروف یهودیان، نعرهزنان به سوی علی(علیهالسلام) شتافت؛ نعره او چنان وحشت آفرین بود که سربازانی که پشت سر علی(علیهالسلام) بودند بیاختیار عقب رفتند. حارث همچون شیر خشمگین بر علی حمله برد، ولی لحظاتی نگذشت که جسد مجروح و بیجان او بر زمین افتاد. مرگ حارث، مرحب برادر او را سخت متأثر ساخت. او برای گرفتن انتقام برادرش در حالی که غرق در سلاح بود و زرههایی بر تن و کلاه خودی (به گفته برخی از سنگ) بر سر داشت به مصاف علی(علیهالسلام) آمد.
پی نوشت:
[۳۶] - رمخشری، ربیع الابرار: ج ۳، ص ۳۱۹.
[۳۷] - صحیح بخاری: ج ۵، ص ۲۲ و ۲۳ و صحیح مسلم: ج ۷، ص ۱۲۰. این جریان را سعد ابی وقاص با همه عداوتی که نسبت به امام داشت، در مجلس معاویه و در اعتراض به ناسزاگویی او به علی(علیهالسلام) بیان داشت.
-
هر دو قهرمان شروع به رجز خوانی کردند. ضربات شمشیر و نیزه دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی بر دل ناظران افکنده بود. ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و او را به خاک افکند. در این هنگام سایر جنگجویان یهود که پشت سر مرحب بودند پا به فرار گذاردند و داخل قلعه پناه بردند و در آن را بستند. اما امام(علیهالسلام) با قدرت الهی در قلعه را ـ دری که به گفته برخی چنان عظیم بود که پنجاه نفر نمیتوانستند آن را حرکت دهند ـ از جا کند و به کناری انداخت و راه را برای ورود سربازان اسلام به درون قلعه هموار ساخت.[۳۸]
علی(علیهالسلام) در ماجرای فتح مکه
در ماجرای فتح مکه که در سال هفتم هجرت رخ داد، به ذکر چند نمونه از تلاشهای حضرت علی(علیهالسلام) میپردازیم:
الف) فتح مکه و گشودن در کعبه به دست علی(علیهالسلام)
پیامبر(صلی الله علیه و آله) با ده هزار نفر از سپاه اسلام در روز اول یا دوم ماه رمضان سال ۸ هجری برای فتح مکه، از مدینه حرکت نمودند و پس از چند روز به مکه رسیدند و آن را محاصره کرده و از هر طرف وارد مکه شدند و بدون جنگ، مکه را فتح کردند و این حادثه بزرگ در ۱۷ رمضان همان سال رخ داد، هنگامی که سپاه اسلام تکبیر گویان کنار کعبه آمدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت درون کعبه و اطراف آن را از لوث بتها، پاک سازد، در این هنگام عثمان بن طلحه، کلیددار کعبه، در کعبه را قفل کرد و بر بالای پشت بام کعبه رفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) کلید در خانه کعبه را از او خواست، او گفت: «اگر میدانستم که او (محمد صلی الله علیه و آله) رسول خدا است، از دادن کلید به او مضایقه نمیکردم.»
پی نوشت:
[۳۸] - جعفر سبحانی، پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی(علیهالسلام): ص ۱۴۵-۱۴۶.
-
در این لحظه حضرت علی(علیهالسلام) بر بالای پشت بام کعبه رفت و دست عثمان بن طلحه را گرفت و در کعبه را گشود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد خانه کعبه شد و دو رکعت نماز خواند و سپس بیرون آمد، عمویش عباس عرض کرد: «کلید را به من بسپار.» (تا من کلید دار کعبه شوم).
در این هنگام این آیه نازل گردید: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛ همانا خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبش بدهید.»[۳۹]
در این هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی(علیهالسلام) دستور داد تا کلید را به عثمان بن طلحه بدهد و از او عذرخواهی کند.
علی(علیهالسلام) با کمال رفق و مدارا و معذرت خواهی، کلید را به عثمان داد، عثمان گفت: «ای علی! چطور هنگام گرفتن کلید با خشم و تندی آن را از من گرفتی، ولی هنگام دادن با ملایمت و مدارا دادی؟»
حضرت علی(علیهالسلام) فرمود: آیه نازل شده که امانت را به صاحبش رد کنید، آنگاه آیه فوق را خواند.
عثمان بن طلحه چنان تحت تأثیر اخلاق اسلامی قرار گرفت که مسلمان شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) کلید کعبه را از او نگرفت، بلکه ادامه کلیدداری او را تثبیت کرد.[۴۰]
ب) علی(علیهالسلام) بر دوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاکسازی کعبه
پاسی از شب میگذشت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت داخل کعبه را از لوث وجود بتها پاک نماید؛ تا کعبه مخصوص پرستش خدای بزرگ گردد، برخاست و علی(علیهالسلام) را همراه خود کنار کعبه برد و با هم هفت بار کعبه را طواف کردند. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) با چوبی که در دست داشتند همه بتها را از جایگاه خود به زمین انداخت و همچون جدش ابراهیم بت شکن، آنها را در هم شکست.
پی نوشت:
[۳۹] - سوره نساء، آیه ۵۸.
[۴۰] - مناقب آل ابی طالب: ج ۱، ص ۴۰۱ ـ بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۱۱۶ و ۱۱۷.
-
علی(علیهالسلام) نیز در این پاکسازی و بتزدایی، همدوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.
در این وقت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت بزرگترین بتی را که بر سقف کعبه آویخته شده بود از سقف کعبه به پایین اندازد و سرنگون نماید، لذا به علی(علیهالسلام) فرمود: بنشین و شانهات را بگیر تا بتوانم بالا روم. علی(علیهالسلام) نشست و آنگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر شانه علی(علیهالسلام) ایستاد و فرمود: برخیز. علی(علیهالسلام) با همه نیرو و توانایی که داشت با سختی از جای خود حرکت کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پایین آمد وعلی(علیهالسلام) را بر شانه خود گذاشت.
علی(علیهالسلام) در این باره میگوید:«وقتی که بر شانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایستاده بودم، احساس کردم اگر بخواهم میتوانم بر افق آسمان دست یابم و دستم را به ستاره ثریا برسانم...».
علی(علیهالسلام) با دست پرتوان خود، آن بت بزرگ را که بر سطح کعبه میخکوب شده بود بگرفت و بر زمین افکند و شکست. آنگاه علی(علیهالسلام) از دوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) به زمین آمد که در این زمینه شاعر معروف، خطاب به علی(علیهالسلام) میگوید:
تو زنی به دوش نبی قدم فکنی بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم تو ای آنکه نماز بپا کنی
کم کم آن شب تاریخی به صبح نزدیک میشد و بلال بالای مأذنه اذان صبح را گفت و مسلمانان برای اقامه نماز از خواب برخاستند و به سوی کعبه و مسجد سرازیر شدند، دیدند که کعبه به طور کلی از بتهای مشرکان پاک شده است.[۴۱] بدین ترتیب پایگاه توحیدی که یک روز مرکز یکتاپرستی بود و مشرکان آن را به بت و بت پرستی آلوده کرده بودند، به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیهالسلام) پاکسازی گردید و دوباره هدف ابراهیم خلیل از ساختن کعبه، تحقق یافت و کعبه کانون خداپرستان موحد گردید.
پی نوشت:
[۴۱] - العلویه المبارکه: ص ۱۵۰ – الغدیر: ج ۷، ص ۱۰ – ۱۳.
-
علی(علیهالسلام) در جنگ حنین
یکی از رخدادهای بسیار بزرگ عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) که در سال هشتم هجرت، بعد از فتح مکه رخ داد، جنگ حنین و پیروزی سپاه اسلام در این جنگ بود.
این جنگ در سرزمین حنین میان مکه و طائف، بین سپاه اسلام و دو قبیله ثقیف و هوازان رخ داد. تعداد سپاه اسلام بالغ بر دوازده هزار نفر بود و پرچم این جنگ در دست حضرت علی(علیهالسلام) قرار داشت. در آغاز، سپاه اسلام غافلگیر شدند و شکست سختی خوردند. سپاه اسلام هنگامی از سرزمین حنین عبور میکرد، ناگهان سپاه دشمن از کمینگاهها بیرون آمدند و از هر سو به مسلمانان حمله کردند کار به جایی رسید که سپاهیان اسلام گریختند و پراکنده شدند و تنها نه یا ده نفر با پیامبر(صلی الله علیه و آله) باقی ماندند که نه نفر از آنها بنی هاشم بودند، به نامهای:
۱ عباس (عموی پیامبرصلی الله علیه و آله)
۲ـ علی(علیهالسلام)
۳ـ ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب
۴ـ نوفل بن حارث
۵ـ ربیعه بن حارث
۶ و ۷ـ عتبه و معتب، دو پسر ابولهب
۸ـ فضل بن عباس
۹ـ عبدالله بن زبیر
و یکی دیگر از غیر بنی هاشم به نام «ایمن» بود که به شهادت رسید.
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: علی(علیهالسلام) در این جنگ چهل نفر از مشرکان را کشت.[۴۲]
پی نوشت:
[۴۲] - بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۱۵۰.
-
هلاکت ابوجرول به دست علی(علیهالسلام) و شکست دشمن
در چنان شرایط سخت و بحرانی که سپاه اسلام از هم پاشیده بود، یک حادثه عجیب بار دیگر موجب تضعیف دشمن و تحرک مسلمانان شد و آنها را برای جنگیدن آماده ساخت و روحیه آنان را بالا برد و آن کشته شدن «ابوجرول» قهرمان سپاه دشمن به دست علی(علیهالسلام) بود.
توضیح اینکه: فضل بن عباس گوید: ضربت علی(علیهالسلام) همیشه «بکر» بود؛ یعنی نیاز به ضربت دوم نداشت، همان ضربت اول دشمن را هلاک میکرد.
مردی از هوازن که نامش «ابوجرول» بود، پرچم سیاهی بر سر نیزه بلند بسته بود و در پیشاپیش لشکر کفر سوار بر شتر سرخی به پیش میآمد به هر مسلمانی که میرسید او را میکشت و سپس پرچم را به علامت پیروزی بلند میکرد که کافران میدیدند و این رجز را با صدای بلند میخواند:
اَناَ اَبوُجَروَل لا بُراحُ حَتّی نُبیحَ الیَوم اَو نُباحٌ
من ابوجرول هستم که امروز تا دشمن را از پای درنیاورم، از او جدا نگردم.
حضرت علی(علیهالسلام) به سوی او شتافت. نخست به شتر او ضربهای زد که به زمین افتاد، سپس ضربتی به «ابوجرول» زد که او را به دو نصف کرد. در حالی که میفرمود:
قَد عَلِمَ القَومُ لَدَی الصَّباحٌ اِنّی لَدَی الهَیجاءِ ذُو نَصاحِ
مردم و قوم همواره آگاهی دارند که من هنگام چکاچک شمشیرها، آنچه که شایسته خلوص و حق آن است، آن را ادا میکنم. به این ترتیب، پوزه بلند شتر سوار پر طمطراق به خاک مالیده شد. کشته شدن ابوجرول، آن چنان روحیه دشمن را تضعیف کرد که کافی بود در یک حمله، آنها را تار و مار نمود. عباس به نمایندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسلمانان را صدا زد و همه آنها با شنیدن صدای عباس برگشتند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) از فرصت استفاده کرده فرمان حمله را صادر نمود و دشمن با حمله مسلمین، مفتضحانه شکست خورد و متواری شد.[۴۳]
و بسیاری از آنها به طائف گریختند و در میان قلعه طائف، کمین گرفتند. سپاه اسلام قلعه طائف را حدود یک ماه در محاصره خود قرار داد.
پی نوشت:
[۴۳] - کشف الغمه: ج ۱، ص ۲۹۸ – بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۱۵۷.
-
تخریب بت خانه قبیله «طَیّ» توسط علی(علیهالسلام)
یکی از رویدادهای سال نهم هجرت، ویران کردن بتخانه قبیله طَیّ در یمن به وسیله امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) بود. به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر رسید که در میان قبیله «طی» بت بزرگی در بتخانه مورد پرستش مردم است. پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی(علیهالسلام) را با ۱۵۰ نفر مأمور ویران کردن آن بت خانه نمود. علی(علیهالسلام) با همراهان بتخانه مزبور شدند. آن حضرت میدانست که بت پرستان قبیله طی مقاومت میکنند و درگیری شدید رخ میدهد. از این رو با کمال حفظ راز داری نظامی، سحرگاهان خود را به بتخانه رساندند و آن را ویران نمودند و بت بزرگ آن را نابود کردند و گروهی را که در آنجا در برابر سپاه اسلام مقاومت میکردند، دستگیر کرده و به صورت اسیر وارد مدینه نمودند. این موفقیت بزرگ نیز از افتخارات زندگی پر شور علی(علیهالسلام) است.
«عدی بن حاتم» بزرگ قبیله طی به شام گریخت. خواهرش اسیر سپاه اسلام گردید. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواهر او را آزاد کرد. او به شام نزد برادرش عدی رفت و بزرگواری پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برای برادرش تعریف نمود و همین موجب گرایش عدی به اسلام گردید. او با اختیار خود به مدینه آمد و در محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسلمان شد.[۴۴]
[مأموریت علی(علیهالسلام) برای خواندن آیات برائت در مکه] مأموریت علی(علیهالسلام) برای خواندن آیات برائت در مکه
یکی از رخدادهایی که در اواخر سال نهم (ماه ذیحجه) رخ داد، مأموریت حضرت علی(علیهالسلام) از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای اعلام برائت از مشرکان، در روز عید قربان در «منی» بود.
توضیح اینکه: آیات آغاز سوره توبه(از آیه ۱ تا ۱۳) نازل شد که روح این آیات در چهار ماده زیر خلاصه میشود:
۱ـ ممنوعیت ورود بتپرستان به مسجدالحرام و خانه خدا.
۲ـ ممنوعیت طواف با بدن برهنه.
۳ـ ممنوعیت شرک مشرکان در مراسم حج.
۴ـ پیمان وفاداران به پیمان محترم است و به پیمان شکنان چهار ماه مهلت داده میشود تا به اسلام بپیوندند وگرنه اسلام با آنها در حال نبرد است.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) نخست ابوبکر را طلبید و او را مأمور کرد تا این آیات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عید قربان در سرزمین منی برای مردم بخواند.
پی نوشت:
[۴۴] - اقتباس از کتاب مغازی واقدی: ج ۳، ص ۹۸۸ – سیره ابن هشام: ج ۴، ص ۲۲۵.
-
ابوبکر، آیات را گرفت و همراه چهل (یا سیصد) نفر، به سوی مکه حرکت کرد. ولی طولی نکشید که پیک وحی از طرف خدا به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: خداوند فرمان داده است که : «این آیات را باید تو یا کسی که از تو است، بخواند.» پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیدرنگ، حضرت علی(علیهالسلام) را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت و مرکب مخصوصش را در اختیار علی(علیهالسلام) گذاشت و به او فرمود: حرکت کن و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبکر بگیر و خودت این مأموریت را انجام بدهد.
حضرت علی(علیهالسلام) حرکت کرد و در سرزمین «جحفه» به ابوبکر رسید و فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به او ابلاغ نمود. ابوبکر آیات را در اختیار علی(علیهالسلام) گذاشت. علی(علیهالسلام) به مکه رفت و قطعنامه بیزاری از مشرکان را در «منی» خواند و به اطلاع مردم رسانید.
ابوبکر در مدینه به محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برگشت و عرض کرد: «نخست مرا برای اعلام برائت از مشرکان نصب کردی ولی اکنون عزل نمودی، آیا آیهای بر ضد من نازل شده است؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «لا، اِلّا اِنّی اَمَرتُ اَن اُبَلِّغَهُ اَناَ اَو رَجل من اهل بیتی؛ نه، جز اینکه من از جانب خدا مأمور شدهام که آن آیات را خودم یا یکی از مردان خاندانم ابلاغ کند».[۴۵]
و در مسند احمد آمده، پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ ابوبکر فرمود: «لا ولکن جبرئیل جائنی فقال لایُؤَدی عنک الا انتَ او رجل منک؛ نه، ولی جبرئیل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو یا مردی از تو، ابلاغ نکند».[۴۶]
این ماجرا در احادیث شیعه و سنی از امور قطعی است و به روشنی بیانگر آن است که امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) در مسائل مربوط به حکومت اسلامی شایستهتر از دیگران است. هدف از این عزل و نصب آن است که عملا مردم بدانند که علی(علیهالسلام) از نظر روحیه و جهات معنوی و سیاسی، قرین و همسان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) میباشد.
پی نوشت:
[۴۵] - خصائص نسائی: ص ۲۸ – مغازی واقدی: ج ۳، ص ۱۰۷۷ – ارشاد مفید: ص ۳۳.
حسکانی (متوفی بعد از سال ۴۹۰ هـ.ق) در شواهد التنزیل (ج ۱، ص ۲۳۲) حدود ۱۲ روایت در این مورد نقل نموده است.
[۴۶] - مسند احمد: ج ۱، ص ۱۵۱.
-
علی(علیهالسلام) در سال دهم و یازدهم هجرت
در سال یازدهم هجرت، روز به روز بر گسترش اسلام میافزود و حضرت علی(علیهالسلام) در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پیشاپیش حوادث، شاهد پیروزیهای چشمگیر اسلام بودند، مهمترین رخدادی که بیانگر این مطلب است، سفر تاریخی حضرت علی(علیهالسلام) به یمن و مسلمان شدن مردم یمن به دست او و سپس ماجرای حجهالوداع و شرکت خیل عظیم مسلمانان در مراسم حج در سال دهم هجرت است که نمایانگر اقتدار و شکوه اسلام میباشد و سپس ماجرای «عید غدیر»، اینک نظر خوانندگان را به بیان سه حادثه عظیم مذکور، به طور فشرده جلب میکنیم:
۱ـ مسلمان شدن مردم یمن به دست علی(علیهالسلام)
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سال دهم هجرت، «خالد بن ولید» را همراه جمعی برای دعوت مردم یمن به سوی اسلام، به یمن فرستاد. خالد و همراهان مدت شش ماه در یمن ماندند و مردم را به اسلام دعوت کردند ولی حتی یک نفر پاسخ مثبت نداد. این خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید. آن حضرت ناراحت شد و حضرت علی(علیهالسلام) را طلبید و به او فرمان داد که به سوی یمن برود و خالد و همراهانش را به مدینه باز گرداند و خود و همراهانش در یمن بمانند و مردم را به اسلام دعوت کند.
حضرت علی(علیهالسلام) به سوی یمن روانه شد. خالد و همراهانش را به مدینه بازگردانید. براء بن عازب میگوید: خبر ورود حضرت علی(علیهالسلام) به مردم یمن رسید، آنها اجتماع کردند. [آنان آنچنان مجذوب گفتار حضرت علی(علیهالسلام) شدند که در همان روز همه مردم قبیله «هَمْدان» [بزرگترین قبیله یمن] مسلمان شدند. امیرمؤمنان(علیهالسلام) ماجرای مسلمان شدن آنها را در ضمن نامهای به پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از خواندن آن نامه، بسیار خوشحال شد. سجده شکر به جا آورد و بر قبیله هَمْدان سلام و درود فرستاد. بعد از این قبیله، قبایل دیگر یمن [از جمله خاندان مدحج و دودمان نخع] به اسلام گرویدند.[۴۷]
و این از افتخارات ممتاز زندگی حضرت علی(علیهالسلام) است که آنهمه مردم یمن با راهنمایی او مسلمان شدند.
پی نوشت:
[۴۷] - ارشاد مفید: ص ۳۱ – بحارالانوار: ج ۲۱، ص ۳۶۳ – کامل ابن اثیر:ج ۲، ص ۳۰۵.